با چشمان خودم، آن سوموها را، که سبک ترینشان نود و پنج کیلو وزن داشت و سنگین ترینشان دویست و هشتاد کیلو، نخست بیمارانی دیدم، معلولانی با وزن اضافی، انسان های فربهی که بایستی به فوریت در درمانگاه بستری می شدند. با چشمان همسایگان مذکرم، که پرحرف بودند و ضربه ها و اجراها و راهکارهای بازیکنان را تفسیر می کردند، کم کم در پس آن هیولاها متوجه کشتی گیران شدم و در پس آن لوله های کالباس، متوجه ورزشکاران. چهره ی خونسردشان مکرشان را پنهان می داشت و غول پیکری شان مانع چالاکی نبود و حجم شان نیرو و عضلات شان را پنهان می داشت. از مبارزه ای به مبارزه ی دیگر، کار بیهوده را به کاری سودمند تبدیل می کردند و توده ی بدنشان به سلاح بدل می شد و چاقی شان به قدرت ولایه های چربی شان به چکش یا سپر.
به تدریج که هر کشتی گیری می کوشید تا حریفش را از دایره ی بازی به بیرون پرتاب کند، من هم با پیش داوری هایم مبارزه می کردم و سپس آن ها را یکی پس از دیگری بیرون می انداختم. نه، نمی توانستم افرادی را حقیر بشمارم که زندگی شان را وقف مبارزه می کنند و بدن شان را تراش می دهند و همان قدر خلاقیت به کار می برند که قدرت. زیرا حجم گویای برتری نبود. گاهی فن و چابکی و ترفند موجب پیروزی فرد سبک تر می شد. شور و شوقی نسبت به این مبارزات در من آشکار شد و با حیرت متوجه شدم که شرط بندی می کنم و قهرمانان مورد علاقه ام را رده بندی می کنم. در پایان، به همراه تماشاگران ردیف خودم از جا بلند شدم و با هیجان و بی هیچ پشیمانی، برای برنده ی مسابقات ، آشوریوی برق آسا، کف زدم و او به قهرمان من تبدیل شد.
اشمیت علاقه دارد حرف مورد نظر خود را روی یک تم کلی سوار کند، اینجا تم فرهنگ ژاپن است. حرف داستان نسبتا خوب است، هرچند که غافلگیری خاصی در کلیت داستان بجز یکی دوتا وجود ندارد.