«کنش سینما آشکار کردن است، پرتو افکندن بر جزییاتی است که صحنه آنها را دست نخورده باقی گذارده است»؛ این جملات «آندره بازن»، همواره پاسخ مناسبیست برای آنانی که سینما را در اسرار و رازآمیزی و شدتهای بیدلیل خلاصه میکنند. ازهمینرو، میتوان ریشهی این جملههای «فرانک فیشباخ» در کتاب «سینمای نقد اجتماعی» را بهتر درک کرد که مینویسد: «... میخواهم این مسئله را پیش بکشم که معنای نقد در عمل عیانکردن وضعیتها و/یا فرایندهای اجتماعی نهفته است.»؛ البته که هم منظور بازن و هم فیشباخ، اتصال به یک فرمولاسیون و تمهیدهای سینماتوگرافیکی است که «فیلم اجتماعی» (یا به مثال سوءتفاهم ایرانیاش «سینمای اجتماعی») را از «نقد اجتماعی» جدا میکند. جداسازی و انفکاک بسیار مهمی که به خاصه در زمانهی اکنون ما، با انبوهی فیلم مدعی «دردمندی اجتماعی»، اهمیتش را بیشتر و بیشتر نمایان میکند. کتاب «سینمای نقد اجتماعی» از مجموعهی «کینو – آگورا» در چنین بستری اهمیتش را به رخ میکشد. فیشباخ در کتاب کوچک و موجزش، بهدرستی دست به صورتبندی تفاوتها و شباهتها میزند و در همین مسیر است که نکتهسنجانه ایدههایش را با مثالهای روشنی از فیلمهای گوناگون، از لورن کانته و نیکولاس کلوتز، تا چارلی چاپلین، جورج رومرو، جان کارپنتر، فرانچسکو رزی و ... بسط میدهد. کتاب با دست گذاشتن روی تفاوتهای بنیادین نقد اجتماعی و نقد سیاسی، از اتلاق ژانر به «سینمای نقد اجتماعی» توهمزدایی کرده و به ریشههای «نقد اجتماعی» نزد مارکس و دیگران رفته و مینویسد: «...دغدغه و دلبستگیام معطوف به ظرفیتهای سینماتوگرافیکی است که آگاهانه نقد اجتماعی را در سینما محقق میکنند – ظرفیتهایی که فیلم بهوسیلهی آنها نهتنها نقد اجتماعی را اجرا میکند، بلکه صریحا نشان میدهد که میداند آن را اجرا میکند...»؛ با در نظر گرفتن این مفصلبندیاسیت که کتاب بهدرستی این مهم را پیش میکشد که فیلمی را میتوان در سینمای نقد اجتماعی تعریف کرد که از فرمپردازیای پیروی میکند که «بتواند واجد نقطهدیدی انتقادی شود.»
کتاب سینمای نقد اجتماعی