بعد از خاکسپاری پدر خیلی قدم زدم. جلو در ورودی قبرستان، روی تابلویی خواندم: "Garden of peace Muslim cemetery" زمزمه کردم: «آرامگاه باغ آرامش» خیلی بزرگ بود، پر از درخت، خیابان های پهن و تمییز داشت، دو طرف خیابان ها مرده ها خوابیده بودند توی باغچه هایی بزرگ که سراسر سبز بود. حتی روی گورها هم به جز تکه سنگ کوچکی که اسم مرده ها را به انگلیسی رویش نوشته بودند همه اش سبز بود. قبرها منظم کنار هم ردیف شده بودند. عمو نگذاشت پدر را برگردانیم ایران... رو کرد به مادر و گفت: «فکر همه جاش را کرده ام، اینجا مال مسلمان ها است. خیلی هم تمیز و آرام و زیبا؛ ببین!...» مادر گفت: «هی! گذاشتیمش توی خاک غریب؛ بمیرم الهی!»
کتاب پرنده باز تهران، شامل داستانهایی امروزی است، داستانهایی که نمونهی شخصیتهایشان را در اطراف خودمان میبینیم یکی درگیر مهاجرت شده، یکی درگیر شهرنشینی در تهران، باغی هر روز درختهاش کم و کمتر میشود و چه قصهای دارند آدمهای توی باغ و... داستانهای کتاب پرندهباز تهران برای ما آشنا است و غریب نیست، این آشنایی داستانها را دلنشین و تاثیرگذار میکند. علاوه بر این نویسنده در. روایت، فضاسازی، شخصیت پردازی نیز به خوبی داستانها را از آب و گل درآورده. همچنین فرم خوبی برای داستانها در نظر گرفته شده. از لحاظ محتوایی مخاطب با موضوعات اجتماعی و انسانی مواجه میشود که تاثیرگذار است. نثر روان و زیبای نویسنده لذت خواندن این داستانها را دوچندان میکند. و نکته مهمتر اینکه در زیر لایهی داستانهای امروزی ای که میخوانیم سایهی جنگی دور وجود دارد که به اثر عمق بخشیده است. فقط سایه، نه توپی میبینیم، نه تفنگی، نه میدان جنگی...