محمد ایوبی نویسنده نام آشنای جنوبی این بار داستانی را روایت می کند که شخصیت های اصلی اش مردم کوچه و خیابان های شهرش است. «کودک محو می بیند سایه روشن انگار و انبوه، لکن محو. مرد، او را می دهد به دست دیگر و جوری می گذاردش که چانه کوچک و لطیفش بر شانه استخوانی نخورد. کودک حس می کند زمین جابجا می شود و هراس می کند، اما مرد دست چپ را می گذارد پشت کمر کودک و بفهمی نفهمی فشار می دهد تا کودک حس کند دستی بزرگ و استخوانی محافظ اوست. بوی نرمتاب رود می آید. اول کودک نمی شناسد این بو را. بار اولی است که بوی آب و آفتاب را با هم به مشام می کشد. مرد، آه می کشد و ...» ایوبی از جمله نویسندگانی است که نثر او فضای گرم و صمیمی جنوب کشورمان را تداعی می کند.
کتاب زیر چتر شیطان