کتاب رویای تبت

Dream of tibet
  • 10 % تخفیف
    120,000 | 108,000 تومان
  • موجود
  • انتشارات: مرکز مرکز
    نویسنده:
کد کتاب : 13303
شابک : 9789643058241
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 180
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2006
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 28
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

برنده ی جایزه ی بهترین رمان سال 1385 از بنیاد گلشیری

تحسین شده هیئت داوران جایزه ی مهرگان ادب 1384

معرفی کتاب رویای تبت اثر فریبا وفی

سومین رمان فریبا وفی رویای در تبت است.رمانی که هم پرفروش بوده و هم توانسته نظر اهل ادبیات را به خود جلب کند.داستان ماجرای یک زوج جوان به نام های جاوید و شیوا است که تلاش میکنند در مراحل زندگی همواره تصمیمات منطقی بگیرند.اما حضور افرادی که در معاشرت با آنها هستند اجازه نمیدهد این مساله به آسانی رقم بخورد.در میان رخدادهای بسیار در مورد اشخاص متعدد داستان،مهمترین ماجرا مربوط به صادق دوست صمیمی جاوید و کسی است که در رابطه با شعله خواهر شیوا به سر می برد.صادق و شیوا در بسیاری از موارد فکری شبیه به هم دارند و سرانجام این نوع همفکری و هم ذهنی خود را در جمعی از دوستان مطرح میکنند.
رمان رویای تبت که از دید اول شخص نگاشته شده است،از زبان شعله بازگو میشود.این که شعله راوی داستان است در واقع نوعی تکنیک هوشمندانه است که هم داستان لو نرود و هم نگاه تحلیل و احساسی راوی نسبت به رخدادهای رمان مطرح شده و از سمت خواننده حس میشود.همچنین شخصیت ها بسیار باور پذیر هستند و شخصیت پردازی دارای نکات قابل توجهی است. رمان رویای تبت همچنین از لحاظ ساختار طرح بسیار سنجیده است و همزمانی وقایع در ذهن خواننده گیج کننده دریافت نمیشود.

کتاب رویای تبت

فریبا وفی
فریبا وفی در اول بهمن ماه سال ۱۳۴۱ در تبریز به دنیا آمد. از نوجوانی به داستان‌نویسی علاقه‌مند بود و چند داستان کوتاه‌اش در گاه‌نامه‌های ادبی، آدینه، دنیای سخن، چیستا، مجله زنان منتشر شد. اولین داستان جدی خود را با نام «راحت شدی پدر» در سال ۱۳۶۷ در مجله آدینه چاپ کرد. نخستین مجموعهٔ داستان‌های کوتاه او به نام «در عمق صحنه» در سال ۱۳۷۵ منتشر شد و دومین مجموعه، با نام «حتی وقتی می‌خندیم» در سال ۱۳۷۸ چاپ شد. نخستین رمان او &la...
قسمت هایی از کتاب رویای تبت (لذت متن)
امشب همان شب بود شیوا. حالا می فهمم آن روز از آمدن چنین شبی واهمه داشتی و من آن را به خونسردی و بی اعتنایی ات نسبت می دادم. همیشه فکر می کردم آمادگی روبرو شدن با واقعیت را داری. می گفتی اگر نادیده اش بگیری باید تاوان بدهی. روی حرفت با من بود. نمی توانستم واقع بین باشم. خیالاتی بودم. هنوز به دروغ بودن چیزی که پیش آمده بود امید داشتم. هر لحظه ممکن بود مهرداد پیدایش بشود و بگوید همه چیز یک شوخی بود. یک شوخی بامزه.

صادق از آدم هایی است که بار اول دیده نمی شوند . ذره ذره کشف می شوند . روز اولی که دیدمش آن قدر ساده و مختصر حرف زد که فکر کردم چیزی بارش نیست . بر عکس جاوید که می توانست توجه همه را فوری به خودش جلب کند ، او حتی دیده نمی شد .