شاید اگر او تنها از محمود می گفت ، از خودش و محمود ، یا حتی از فرقه می گفت می توانستم گوش کنم . اما از تو می گفت . برای همین هم نتوانستم تحمل کنم . اسمش را هر چیزی می خواهی بگذار . حسادت ، حماقت یا دیوانگی . آرام از اتاق آمدم بیرون و لهش هیچی نگفتم . نگفتم من هم تو را می شناسم . طوری حرف می زد که انگار نه انگار تو دست مرا گذاشته بودی روی گونه ات و گفته بودی ، کوچولو . " طور " حرف زدنش نگذاشت بنشینم کنارش و برایش از تو بگویم . شاید اگر هر " طور " دیگری هم حرف می زد ، چون از تو حرف زده بود ، ناراحت می شدم و همین کار را می کردم . شاید مستانه راست می گفت . من حسادت می کردم . حتی به غم تو ...
روزها عکاسی میکردم. بعضی ها می آمدند داد میزدند که از عکس راضی نیستند. خودشان بودند. نمی خواستند باشند. پشت دوربین مدام به خودم میگفتم بگذار ژست بگیرند. بگذار تظاهر کنند به آنچه نیستند. آن را میخواهند. آن لحظه را براشان ثبت کن. نمیتوانستم. انگار انگشتم نمیتوانست دگمه را فشار بدهد مگر در لحظه قطعی، که تظاهر نبود. در لحظه ای که آن چه میخواستند پنهان کنند،آشکار میشد.