کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب ها

The Nocturnal Harmony of Wood Orchestra
کد کتاب : 13221
شابک : 978-9644482779
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 207
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1991
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 20
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

برنده ی جایزه ی بهترین رمان اول سال 1381 از بنیاد گلشیری

تحسین شده هیئت داوران جایزه ی مهرگان ادب 1380

برنده ی سومین دوره جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات

رمان برگزیده یک دهه جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات

معرفی کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب ها اثر رضا قاسمی

همنوایی شبانه ارکستر چوبها، رمانی از رضا قاسمی، برنده جایزه مطبوعاتی 1381 است. راوی، فردی است در تبعید که در اتاقی در طبقه ششم پانسیونی اجاره ای زندگی می کند. با برخوردهایی که میان شخصیت های این داستان، ایجاد می شود، شناخت راوی و جهان اطراف او برای مخاطب ممکن می شود. ساختار رمان، دالان هایی تو در تو است، به گونه ای که راوی در دو زمان روایت می کند.
یکی زمان پس از مرگش است که «فاوست مورنائو» و «مرد سرخ پوست» پشت میز محاکمه از او بازخواست می کنند، و راوی باید دربرابر اعمالی که از او سرزده، پاسخگو باشد. در نتیجه او برای مخالفت در برابر خود مجازات می شود. مکافات او برگشت به زمان حیات مادی در قالب سگی به نام گابیک است. زمان روایت پس از مرگ، جنبه ای فرامادی به رمان می دهد و آن را چند زمانی می کند.

کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب ها

رضا قاسمی
رضا قاسمی در سال ۱۳۲۸ در ورنامخواست اصفهان به دنیا آمد. اولین اثر او نمایشنامه کسوف بود که در ۱۸ سالگی نوشت و دو سال بعد در دانشگاه تهران به روی صحنه برد. در سال ۱۳۵۵ جایزه اول تلویزیون ملی ایران برای بهترین نمایشنامه به اثر او چو ضحاک شد بر جهان شهریار تعلق گرفت. او از سال ۱۳۴۹، همزمان با تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا، به نمایشنامه نویسی و کارگردانی تئاتر پرداخت و آثاری چون کسوف، آمد ورفت، نامه‌هایی بدون تاریخ از من به خانواده‌ام و بالعکس، و چاه را به صحنه آورد. نویسندگی و کارگردانی...
قسمت هایی از کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوب ها (لذت متن)
همان دهان کلید شده اش و همان درخشش خیسی که مثل گرداب در نی نی چشمانش می چرخید کافی بود تا تمام وجودم را دستخوش زلزله ای دهشتناک کند.

سمیلو گریخت, با بغضی که مثل آتشفشان دهان گشوده بود. می دوید و می گریست و من طوفان زده, بی آن که توان واکنشی داشته باشم, به چشم خویش دیدم که سایه ام در من ماند. و مرا از زیر ناخن پاها بیرون کرد.

در این مدت ایرانی ها را خوب شناخته بود. می دانست هیچ کدام چشم دیدن دیگری را ندارد. هر کس پیش او می آمد برای دیگری فتنه می کرد.