کتاب جایی دیگر

another place
کد کتاب : 13462
شابک : 978-9644481390
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 263
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2000
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 11
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

برنده ی دومین دوره جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات

معرفی کتاب جایی دیگر اثر گلی ترقی

"جایی دیگر" اثری است تحسین شده از "گلی ترقی" که موفق شده عنوان "برنده ی دومین دوره جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات" را نیز به خود اختصاص دهد. "جایی دیگر" شش قصه ی مجزا را در برگرفته که در عین حال به یکدیگر ارتباط دارند و هر کدام روایتی را ارائه می کند که شرح حال افراد در زمان و مکان های مختلف را شامل می شود. "گلی ترقی" در "جایی دیگر" تلاش می کند نشان دهد که همه ی رخدادهای گیتی به نحوی به هم ارتباط دارند و تمام خطوط داستانی مجزا، بالاخره در جایی با هم تلاقی خواهند داشت. ما موجوداتی به ظاهر مستقل و در ذات به هم پیوسته ایم که اثر اندیشه و اعمالمان، بالاخره به شکلی در زندگی بقیه تاثیر خواهد گذاشت.
شخصیت هایی که بار داستان های "جایی دیگر" را به دوش می کشند، اغلب انسان های گوشه گیر هستند که ناامیدی در وجوه مختلف فکری و حیاتی آن ها خودنمایی می کند. با وجود این که داستان های این مجموعه خیالی اند اما چه کسی می تواند ادعا کند این ماجراها در زندگی او یا اطرافیانش به نحوی رخ نداده است. همه ی ما چه بخواهیم چه نخواهیم، در مسیر یکی از این جریانات قرار می گیریم و وقتی این تلاقی صورت گرفت، دیگر رد آن تا پایان عمر با ما خواهد ماند و گریزی از آن نخواهد بود. از ویژگی های برجسته و ستودنی قلم "گلی ترقی" در کتاب "جایی دیگر" می توان به نثری که وی برای نگارش داستان ها به کار گرفته اشاره کرد؛ نثری که در عین سادگی، سرشار از معناست و به طرزی نمایان می شود که گویی از هر انسان به بیرون تراوش می کند و درونیات او را آشکار می سازد.

کتاب جایی دیگر

گلی ترقی
گلی ترقی، (زاده ۱۷ مهر ۱۳۱۸) نویسنده ایرانی ساکن فرانسه است.گلی ترقی در ۱۷ مهر ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. پدرش لطف‌الله ترقی مدیر مجلهٔ ترقی بود. در خیابان خوشبختی به‌دنیا آمد. گلی ترقی در شمیران به مدرسه و سپس دبیرستان انوشیروان دادگر رفت. در ۱۹۵۴ پس از به پایان رساندن سیکل اول دبیرستان به آمریکا رفت. ۶ سال در آمریکا زندگی کرد و در رشتهٔ فلسفه فارغ‌التحصیل شد و از آن‌جا که زندگی در آمریکا را دوست نداشت به ایران بازگشت. پس از بازگشت، به داستان‌نویسی روی آورد. او ۹ سال...
قسمت هایی از کتاب جایی دیگر (لذت متن)
گذشته ام را مرور می کنم. می بینم که ده ها کتاب نوشته ام و صدها مقاله ی سیاسی و اجتماعی و فلسفی. یک عمر حرف زده ام. از عقایدم - درست یا نادرست - با صمیمیت و سادگی (ساده در حد بلاهت) دفاع کرده ام - سخنرانی پشت سخنرانی - شاید هم زیادی. روی صحنه بوده ام، وسط گود، در صفحه ی ادبی روزنامه ها، رادیو ها، سمینارها حضور داشته ام و نوشتن و گفتن بخشی اساسی از حیات فکریم بوده و حالا؟ این خاموشی و فراموشی را چگونه تعبیر و تفسیر کنم؟ این ملال آرام و رخوت مداوم، این تنبلی سنگین وبی تفاوتی خواب آور، این میل به سکوت و انزوا از کجا آمده و چگونه در جانم رسوب کرده است؟ و لوله های جسمانی و تپش های عاشقانه، آرزوهای بزرگ بشردوستانه، آرمان های سیاسی، تعهدها، باورها، جاه طلبی های اجتماعی و علمی و فرهنگی، توهم های فریبنده درباره ی خودم و دیگران و میل به خودنمایی و اثبات وجود، در جان و مغزم فروکش کرده و نیاز به حضور در صدر حادثه ها از یادم رفته است. روحی سرد و خاموش در من حلول کرده و نگاهم از اتفاق های روزانه فاصله گرفته است. شاید پیری ست و نیاز به تنفس و مکث. شاید خستگی ست و افول. شاید یأس.

کار. کار. کار. وقت طلاست و مرگ پشت در کمین گرفته است. هر نفسی که می کشم برابر با جهشی از زمان است، برابر با صفحه ای از کتابم. بداخلاقم و می دانم بلایی سر این ماشین بی شعور آهنی که کمکی به نوشتن من نمی کند، خواهم آورد. هر کاغذی که تویش می گذارم سفید و خالی باقی می ماند. اگر هم خطی می نویسم بی فایده است. بی معنی است. از روی تظاهر و بی اعتقادی کامل است. تصمیم می گیرم با مداد بنویسم. شاید تماس انگشتانم با کاغذْ تلنگری به قلب یخ زده و کله ی منجمدم بزند و اگر برای مدتی سکوت کنم؟ اگر ننویسم؟ اگر ول کنم و پشت به زمین و زمان بایستم و هیچ کار نکنم؟ چه اجباری دارم، به کی بدهکارم؟ اول از همه به خودم - به این خود متکثر منتشر بزرگ، که نمی تواند چشم از تصویر رنگین و پرزرق و برقش بردارد، که معتاد به حضور و شکفتن و گفتن، و نیازمندبه جلوه گری و نمایش است. بدهکار به دیگرانی است که دست از سرم بر نمی دارند و با بی صبری منتظر آخرین اثر ادبی ام هستند.

شب در دهکده ای کوچک، سر راه می خوابد و به ستاره ها و آسمان نگاه می کند و باز آن وسعت بزرگ توی تنش رسوب می کند و او را به درون خود می کشد. گربه ای لاغر کنارش می نشیند. دستش پر از مهربانی ست. شام سبکی خورده و سر حال و شنگول است. به انتهای آسمان نگاه می کند، به هلال روشن ماه، به کهکشان های پراکنده در آن سپهر لاجوردی، به جایی پشت دورترین اقمار فلکی فکر می کند، به جهانی در موازات جهانی دیگر و گذشته هایی که از نو تکرار می شوند و زمانی که در راه است و به ابتدای خود بازمی گردد. یک آن، به نظرش می رسد که بادبادک کودکی اش بر فراز ابرها می چرخد و خودش را می بیند که در میان آن همه کهکشان، در آن کیهان فنی، تبدیل به نقطه ای کوچک شده و در فضا شناور است. تنش از شدت کیف کش وقوس می آید و لذتی ناگفتنی در دانه دانه سلول های بدنش می نشیند. یک آن فکر می کند که نیست، که محو شده و به راه شیری پیوسته است. بادبادکش با او در پرواز است و دنباله ی رنگینش آهسته تاب می خورد. شاید خواب می بیند. هرچه هست، خواب یا بیدار، خوشبخت است. نه از نوع خوشبختی یک آدم مرفه یا موفق. از نوع خوشبختی نقطه ای شناور در فضاست. فهمیدنش آسان نیست و به نظر حرفی چرند می آید. چرند یا ناچرند، این حال امیرعلی است و با زبان دیگری نمی توان آن را بیان کرد.