دوازده داستان کوتاه جام ها و دست ها یکی از این داستانهاست. اگر این حرف پذیرفته شود که در دنیای واقع فقط تکه پاره هایی باقی مانده است که تنها کاری که می شود کرد، بازی با آنهاست ، پس «جام ها و دست ها» بازی با همین تکه پاره هاست . زن جوانی هست که جامی داشته از همان سال ها که هنوز در خانه پدر بوده و آن را گذاشته بوده پشت قاب گچی آیینه سنگی در زیرزمین اتاق پنج دری ، که حالا نیست . بازی شروع می شود. هنوز چیز زیادی نمی دانیم جز اینکه ، زن شب قبل هم که آمده بود خانه پدر، وسوسه این را داشته که مثلا برود سر وقت جامش که می گوید: «چقدر به خودم فشار آوردم و سراغش نرفتم ». و اینکه حالا که آمده دیگر آن خودداری شب قبل را هم ندارد و اصلا آمده تا جامش را ببرد و جام نیست . مادر می گوید: «... با بقیه ظرف ها گذاشتم پشت دست پدرت .» منتها فراموش نکنیم که در دنیای این نوع متن ، هیچ جای امیدواری و ناامیدی وجود ندارد پس پدر می گوید: «پسین قرار بود بیایند تحویل بگیرند». این یعنی پدر بر روی جام که افتاده لابه لای جام های دیگر، نقش زده است . پدر، حکاک است .
کتاب حنای سوخته