باد زرد مملو از استعاره است. اما آبشخور اصلی نمایش، استعارهای است از دنیا: زنی سیاهپوش که وینسنت قصد کشیدنش را دارد. اما تنها با درک دنیا، وینسنت توانایی کشیدنش را مییابد.
مودلیانی، نقاش ایتالیایی، زنان تابلوهایش، بدون چشم بودند: “وقتی روحات را شناختم چشمانات را نقاشی میکنم.” وینسنت در طول نمایش در پی شناخت روح این زن … روح این مدل است. مدلی که باید به درستی لمس و حسش کرد؛ و این راه پر مخاطرهای است. با کنار گذاشتن هر تکه لباس، گوشهای از چهره زیبا و خشن دنیا، چهره نشان میدهد تا زخمها یکی پس از دیگری بر پیکر هنرمند وارد شود: شکست عشقی، بیپولی، ناامیدی از روحانیون کلیسا، مبارزه نابرابر با دیگر نقاشان، گم کردن خود و خدا، تنهایی، عدم موفقیت در فروش تابلوهایش… . دنیا آینهای است که در آن به وضوح تمام شکستهایش را میبیند. آرتو به درستی میگوید: “ما پیوسته از ترس نعره کشیدیم، ترس از: گرسنگی، احتیاج، تنفر، خیانت چندشآور. این شرایط ما را مسموم کرد، جادو کرد تا تنها راه، خودکشی باشد، ما همه به دست جامعه خودکشی کردیم.”
کتاب باد زرد : وینسنت ونگوگ