بوسهای پشت دستم مهر کرد. سرم را با طنازی عقب کشیدم و مستانه خندیدم. در آغوشم کشید و چرخید، آن قدر که به سرگیجه افتادم، اما عطر تنش اجازهی اخم و گلایه نمیداد. سر روی سینهاش گذاشتم، به تپش قلبش گوش سپردم و به محض اعلام عاشقی، به یک باره همه چیز با صدای جیغهای ممتد و گوشخراش عوض شد. زیر سنگینی آوار زندگی کمر خم کردم و چشم به عشقی دوختم که نفسهای آخرش را میکشید. با گلویی که از زور خشم و جیغ به خسخس افتاده بود، نالیدم:
-تو برای من فقط به کابوسی!!
با دیدن چهرهی خندانش با عجز چشم بستم.
-التماست میکنم، کابوسم نباش!
(برگرفته از متن ناشر)