پلههای زیرزمین لق و فرسوده است، این هم یکی دیگر از آن مواردی است که باومگارتنر به خودش قول داده تعمیر شود و حتی بعد از سالها قول دادن و عزم جدی داشتن هنوز عملی نشده. چون تا وقتی به زیرزمین نرود، هرگز به پلهها فکر نمیکند و وقتی دوباره از پلهها بالا میآید و در زیرزمین را میبندد، موضوع را بهکلی فراموش میکند.
پدر باومگارتنر هرگز به او سیلی نزده بود. کتکش هم نزده بود؛ نه مشتی یا لگدی، گرچه پدرش پیر بود و چه کسی میدانست اگر جوانتر و نیرومندتر بود، گاهی ممکن بود او را بزند. متولد سال 1905 در ورشو بود و به سال 1960 در نیوآرک مرد. از نظر معیارهای معاصر عمری طولانی نیست، اما مگر میتوان انتظار داشت با روزانه چهار بسته سیگار و غذایی که بیشتر بورشت، ماهی ترش و تخممرغ آبپز است عمری طولانیتر داشت؟
آیا باید رویدادی واقعی باشد تا چون حقیقت پذیرفته شود، یا اعتقاد به حقیقت یک اتفاق آن را واقعی میکند؛ حتی اگر چیزی که به فرض اتفاق افتاده رخ نداده باشد؟ و چه میشود اگر باوجود تلاش برای پی بردن به رخداد آن اتفاق به بنبست قطعیت نداشتن برسید و مطمئن نباشید داستانی که کسی در تراس کافهای در شهر ایوانوفرانکیفسک در غرب اوکراین برایتان تعریف کرده، رویدادی است تاریخی و کمتر شناخته شده اما واقعی، یک افسانه یا غلوگویی یا شایعهای بیاساس که پدری به پسری گفته است؟
من نمیدونم اون کسی که توضیحات پشت جلد رو نوشته، آیا کتاب را خونده؟ یا خواسته کلک بزنه و کتابش فروش بره؟! کجای داستان به جنگ ویتنام اشاره کرده (بجز یک خط) کجای داستان به وضعیت مهاجران و شکاف طبقاتی عمیق در آمریکا پرداخته (بجز اشارهای کوتاه)، شرایط اوکراین و اوضاع سیاسی آمریکا کجای کتاب اومده و ... وجداناً اینکار درست نیست که با اطلاعات غلط بخواهید کتابتون رو بفروشید! حالا بماند که در مجموع کتاب ارزشمندی هم نیست! نه سبکش مشخصه چیه؟ مثلاً خواسته به سبک جریان سیال ذهن بنویسه که اصلاً نتونسته خوب از آب دربیاره! معلوم نیست خاطره نویسیه؟ خیلی جاهاش نویسنده یادداشتهای روزمرهاش رو به عنوان داستان قالب کرده و ... در مجموع من راضی نبودم! حالا شاید بقیهی نوشتههای این نویسنده خوب باشه ولی این خیلی جالب نبود! ناگفته نماند که این اولین کتابی بود که از پل آستر خوندم
این کتاب همون کتاب باومگانتر هست که از یک ناشر دیگه هم توی سایت موجوده. لطفا با هم قرار بدید که کسی اشتباهی هردو کتاب رو نخره