مایا و ربکا وارد ،هر دو فیزیک دان هایی معروف هستند.اما این تنها شباهت آنهاست.این دو نفر در دوران نوجوانی شاهد قتل پدر و مادر خود بوده اند.ربکا موفق شده بود جان خواهر خود را نجات دهد و اجازه نداده بود او هم مثل پدر و مادرشان قربانی شود.این رخداد سبب شد مایا محافظه کار و بسیار خجالتی بار آید و به شغلی ساده و زندگی آرامی در کنار همسر خود،آدام،رضایت دهد.در حالی که ربکا علاقه زیادی به هیجان دارد.پس از آنکه توفانی وحشتناک کارولینای شمالی را در می نوردد،ربکا و آدام از مایا می خواهند تا به آنها ملحق شود و به نجات قربانیان بپردازد.مایا برای آنکه رضایت همسرش را جلب کند با این درخواست موافقت می کند.
اما هنگام سفر با قربانیان،هلیکوپترشان در آب سقوط می کند و هیچ اثری از نجات یافتگان یافت نمی شود.ربکا و آدام مجبورند قبول کنند مایا برای همیشه رفته است.آنها برای تسکین یکدیگر به هم نزدیک می شوند و کم کم به یکدیگیر دل می بندند؛بی خبر از اینکه مایا در جایی دورو در کنار تعدادی غریبه که نمی تواند به آنها اعتماد کند،گرفتار شده است.مایا که دیگر خواهرش را در کنار خود ندارد،باید برای نجات خویش تلاش کند؛غافل از اینکه زندگی اش برای همیشه تغییر کرده است.
کتاب دروغ هایی که گفتیم