خودم را سر این کوچه یافته ام، که کوچه ی ما نیست؛ این شکلی نبود، فقط به نام ماست، کوچه ما به نام ما نبود. چه کرده باشند که به نام ما کرده اند نمی دانم. دیوارهای آجری نداشت، کف اش خاکی بود. خانه هایش در چوبی نداشت که با نگاه بازبشو داشته باشد، راهش مستقیم نبود توی خودش می پیچید و به بن بست می رسید کسی جز آدم کوچه اینها را نمی دانست. شاید سرم برگشته باشد. اگر پریروز می آمدم کسی بود دستم را بگیرد جلوی من هل هوله ی شادی بکند رو به آسمان افتابی تفنگ بکشند و به پاس و سپاس من شکلیک بکنند و یکی از بزهایم را جلوی پایم سر ببرند. تفی که خشک نشود چه امروز به موعدش برسند، چه پس فردا.