هوا رو به تاریکی می رفت. باران نم نم می بارید. توی آسانسور، پوشه را از درون پاکت بیرون آوردم و پرونده ی ساختمان «کیا» را از سه پرونده ی دیگر، که درباره ی چند مورد کودک آزاری معلم ها در چند مدرسه ی پایین شهر در سال 1349، سال تولد من؛ 1355، سال مرگ پدربزرگ پدری ام؛ و سال 1361، سال روز فوت قاتل زنجیره ای، کریم سماور ساز، بود، جدا کردم. بسته های کاغذ را کف آسانسور انداختم و آمدم بیرون. در آپارتمان را باز کردم و وارد شدم. قوری چای را گذاشتم روی آتش و یک برش لیموترش تویش انداختم. پشت میز نشستم و شروع کردم به بررسی دوسیه ی ساختمان مدرسه. به زنم، که چند ماهی دستیارم شده بود، گفتم: « بالاخره پرونده ی ساختمون رو پیدا کردم!» پرسید: «چیز دندون گیری هم توش هست؟» «هنوز بررسیش نکرده م، اما بی هیچ هم نباس باشه. پونزده هزار تا برام آب خورده. »