کتاب بوی قیر داغ

smell of Hot bitumen
کد کتاب : 13126
شابک : 9782000335191
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 120
سال انتشار شمسی : 1393
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

شایسته تقدیر جایزه ی مهرگان ادب 1391

معرفی کتاب بوی قیر داغ اثر علی اکبر حیدری

کتاب بوی قیر داغ نوشتۀ علی اکبر حیدری، از آن معدود کتاب هایی است که از نظر جهان بینی منطبق بر دنیای امروز حرکت می کند. مجموعه داستان بوی قیر داغ در بخش ادبیات داستانی، پرفروش ترین کتاب اصفهان شده بود. زاویه دید تمام داستان های مجموعۀ بوی قیر داغ، ترکیبی از زاویه ی دید نمایشی متأثر از نگاهی سینمایی و دانای محدود به شخصیت است. حیدری با ترکیب این دو به شیوه ی خودش نوعی زاویه دید کم تر کارشده را پیش گرفته که محصولش رویه ی درون کاوانه ی تأثیرگذاری به داستان ها داده است. نویسنده با حفظ عنصر ضریب نفوذ ذهنی، فاصله ای روشن و کارا با ذهن شخصیت ها حفظ می کند و این موضوع به ترکیب صدای ذهن و تصویر صحنه کمک بسیاری می کند. او در اغلب داستان ها به شیوه ی معمول کتاب اولی ها کوشیده مهارت های داستانی اش را نشان بدهد. در موضوع کاربرد زبان وی دنباله رو سنت گلشیری ا ست و تلاش می کند با پیروی از روند معمول گفتار، به فرم های بیانی متفاوتی دست پیدا کند. این رویکرد زبانی گاهی با تغییر و جابه جایی عناصر داستان است و گاهی با توصیف های متفاوت و تصویری از اشیا و عناصر صحنه اجرا شده است. دقت به این عناصر در مجموع ما را با مجموعه داستانی تمیز و کم مشکل روبه رو می کند.

کتاب بوی قیر داغ

علی اکبر حیدری
علی‌اکبر حیدری(۱۳۵۷-تهران) یکی از نویسنده‌های موفق دهه نود است که با مجموعه‌داستان «بوی قیر داغ» کارش را آغاز کرد و سپس با دو رمان «تپه خرگوش» و «استخوان» به راهش ادامه داد. «بوی قیر داغ» شروع خوبی بود برای علی‌اکبر حیدری که با کتاب بعدی‌اش این شروع کامل شد: «تپه خرگوش»؛ رمانی که در جایزه هفت‌اقلیم شایسته تقدیر شناخته شد و به مرحله نهایی جایزه جلال راه یافت.
قسمت هایی از کتاب بوی قیر داغ (لذت متن)
چه طور می توانست راضی اش کند؟ توی چشم هاش اطمینان بود. یعنی نادر و حمید؟ یعنی گرگ ها؟ بغضش ترکید. دنباله ی شال را کشید روی صورتش. اشک ها گرم بودند. گونه هاش را می سوزاندند. از فکر سر شب که خوش گذرانی روزهای بعد در ویلا بود، رسیده بود به این جا، به از دست دادن نادر و حمید. چند وقت بود این طور گریه نکرده بود؟ که کسی نبود دست بکشد روی موهاش و سرش را بگذارد روی شانه هاش؟ شال را کنار زد. مرد همین طور زل زده بود. چه قدر آدم ها فرق می کردند با هم. خیلی ها بودند که آرزو می کردند یک کار کوچک برایش انجام دهند. آن وقت این، این...