با سر رفتم سمت اتاق که لنگه های روی همش نوار روشنش را می فشردند. نوار را پهن کردم لنگه های در محکم به ستون کوبید. کلید زدم نور فانوس زیر روشنایی چراغ مرد. هرچه داشتم و نداشتم از کتاب و دفتر و کاغذ و دست خط توی صندوقی زیر تختخواب سیمی بود. آن را بیرون کشیده و تک تک نامه هایی را که نسخه برداشته بودم از نظر گذراندم. باید زود پیدایش می کردم چون این تنها نامه ای بود که من خودم نوشته بودم. یکی دو پیش نویس اولیه اش را پیدا کردم اما نسخه ای که من بریدم، خیلی سرتر بود، این قدر خام و آبکی نبود ولی نزدیک بود به همین که کرتا خواند، اما چیز دیگری بود. پیدایش نمی کردم. واقعا آبکی نبود که بگویم یک قطره آب شده بود و باقی قضایا. به عنوان اولین نامۀ خودم هوایش را داشتم، نسخه ای قرص بدون اختلاف قرائت از آن برداشته بودم. نقطۀ عطفی در تاریخ نوشتن من بود و حالا کور شده بود و مرا نمی دید چشمکی بزند از ناجایی که بود برش دارم و سر جایش بگذارم. لای کتاب و دفتر ریاضیات هم نگاه کردم. آخرین دسترنج هایم را لای آن نگهداری می کردم، کتابی که کنجکاوی کسی را برنمی انگیخت یا کسی آن جربزه را نداشت خود را درگیر اعداد آن کند. از کتاب های دیگر هم سر درنیاورده بود
خب. خوب بود. اما شخصا از سبک مدرنیته شین براری بیشتر خوشم میاد