1. خانه
  2. /
  3. کتاب من منچستریونایتد را دوست دارم

کتاب من منچستریونایتد را دوست دارم

4.6 از 5 رأی

کتاب من منچستریونایتد را دوست دارم

I like Manchester United
انتشارات: نشر چشمه
٪15
260000
221000
معرفی کتاب من منچستریونایتد را دوست دارم
"من منچستریونایتد را دوست دارم" اثری است به قلم "مهدی یزدانی خرم" که "برگزیده ی سومین دوره ی جایزه ی ادبی هفت اقلیم" و همچنین "برنده ی اول جشنواره ی ادبی بوشهر" شده است. این اثر که نویسنده حدودا چهار سال برای نوشتن آن زمان صرف کرده، اثری است که بخش هایی مهم از تاریخ ایران را با نگاهی پست مدرن و در ژانری اجتماعی به تصویر می کشد. "من منچستریونایتد را دوست دارم" اثری است تحسین شده و تا کنون به زبان های مختلفی نظیر ایتالیایی، ترکی و انگلیسی بازگردانی شده است.
"مهدی یزدانی خرم" تعداد زیادی کاراکتر را در هزارتوی داستان پیچیده اش رها کرده تا هر یک به نحوی راه خود را به خارج هزارتو پیدا کنند و آن را حل بنمایند. این داستان در لایه های مختلف زمانی اتفاق می افتد و روایت های تکه تکه، به مرور به هم وصل می شود تا داستان "من منچستریونایتد را دوست دارم" شکل بگیرد. قصه از یک دانشجوی مبتلا به سرطان که در رشته ی تاریخ تحصیل می کند آغاز شده و با خود او نیز خاتمه می یابد؛ اما در این بین اتفاقات زیادی می افتد که شکل دهنده ی وقایع تاریخی دهه ی بیست به بعد، یعنی وقایع تاریخی اجتماعی ایران در جنگ جهانی دوم و در زمان اشغال می باشد.
دانشجوی تاریخ داستان "من منچستریونایتد را دوست دارم"، راوی دانای کل بوده و داستان از دهه ی هشتاد شمسی، زمانی که او در خیابان های پاییززده به قدم زدن مشغول است شروع می شود، و قصه ای که وارد ذهن او شده، خواننده را آنقدر به عقب می برد تا به سال های مواجهه ی ایران با ارتش متفقین و اشغال شدن برسد.
درباره مهدی یزدانی خرم
درباره مهدی یزدانی خرم
مهدی یزدانی خرم متولد 1358 تهران، روزنامه‌نگار ادبی و داستان‌نویس است. او فارغ‌التحصیل رشتۀ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است. عمدۀ شهرت یزدانی خرم به نقدهای ادبی‌اش بازمی‌گردد. او با روزنامه‌های زیادی از جمله خرداد، فتح، همشهری، هم‌میهن، شرق، اعتماد، کارگزاران، اعتماد ملی و… نیز هفته‌نامه‌های شهروند امروز، ایران‌دخت، هفته‌نامۀ آسمان و هفته‌نامۀصدا همکاری کرده‌ است.
یزدانی خرم از اواسط دههٔ ۱۳۷۰ در صفحات ادبی مطبوعات ایران مقالات، گفت‌وگوها و یادداشت‌هایی را منتشر کرده‌است. اما عمده شهرتش در این حوزه به نقدهای ادبی او بازمی‌گردد.

یزدانی خرم روزنامه‌نگاری و نقد ادبی را از هفده سالگی و با نشریات نه چندان مشهور آغاز کرد. او سپس با روزنامه‌های خرداد، فتح، همشهری، هم‌میهن، شرق-دوره سه ساله نخست-، اعتماد، کارگزاران، اعتماد ملی-شش ماه آخر تا توقیف- و نیز هفته نامه‌های شهروند امروز- در دوران سردبیری محمد قوچانی، ایران دخت، هفته‌نامه آسمان و هفته‌نامه صدا همکاری کرده‌است. تمامی این روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها توقیف شده‌اند.

او سپس با مجله نافه نیز به عنوان عضو شورای دبیران و دبیر ادبیات همکاری کرده و همراه گروه همیشگی‌شان یعنی محمد قوچانی، محسن آزرم، حسین یاغچی و… چهار شماره در این مجله فعالیت داشت. یزدانی خرم دبیر سرویس ادبیات مجلهٔ مهرنامه -به سردبیری محمد قوچانی و عضو شورای دبیران مجله «تجربه» است که به صورت ماهنامه در تهران منتشر می‌شوند. او هم‌چنین دبیر ادبیات هفته‌نامه آسمان است که از اوایل مهر نود منتشر شده‌است. او همچنین مسئول انتخاب داستان ایرانی نشر چشمه و مشاوراصلی بخش ادبیات این انتشارات به‌شمار می‌آید. او همراه با محمد قوچانی در ماه نامه «صدا» نیز مشغول به کار است. مهدی یزدانی خرم در زمستان ۱۳۹۳ در روزنامه «مردم امروز» به عنوان دبیر بخش ادبیات وهنر فعالیت کرد. این روزنامه بعد از نوزده شماره توقیف شد. مهدی یزدانی خرم از سالِ ۱۳۸۴ دبیرِ بخش ادبیات ایران نشر چشمه است. او از سالِ ۱۳۹۲ دبیرِ بخشِ ادبیات جهان این نشر نیز شده‌است یزدانی خرم از شما ره س ۳۹ سردبیر مجله تجربه شده‌است.

جایزه جشنواره مطبوعات
جایزه ادبی واو برای نوشتن رمان به گزارش اداره هواشناسی فردا این خورشید لعنتی
برنده جایزه بهترین رمان سال ۹۱ کتابِ سالِ هفت اقلیم برای رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم»
برنده جایزه بهترین رمان سال‌های ۹۱ و ۹۲ از هیئت داوران جایزه ادبی بوشهر برای رمان «من منچستریونایتد را دوست دارم»»
برندهٔ جایزه ادبی «چهل» به عنوان یکی از پنج امید ادبیات داستانی ایران در اردیبهشت ۱۳۹۵
آثار:

سرخِ سفید، نشر چشمه -چاپ چهارم، زمستان 1394
به گزارش اداره هواشناس فردا این خورشید لعنتی، نشر ققنوس (این رمان بعد از چاپ در سال ۱۳۸۴ و اتمام نسخه‌هایش طی دو ماه ممنوع‌چاپ شد)
رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم» نشر چشمه-1391
در زمستان 1391 نشر پونته 33 قرارداد ترجمه و چاپ رمان من منچستریونایتد را دوست دارم را به انگلیسی و ایتالیایی با نشر چشمه امضا کرد.
ترجمه رمان «من منچستر یونایتد را دوست دارم» به زبان ترکی توسط بهروز دیجوریان انجام می‌شود. این ترجمه را انتشارات دیماوند تورکا منتشر کرد.
رمان «سرخِ سفید» نشر چشمه. اسفند 1394.
رمان «خون خورده» نشر چشمه. 1397.
ویژگی های کتاب من منچستریونایتد را دوست دارم
  • برگزیده ی سومین دوره ی جایزه ی ادبی هفت اقلیم
  • برنده ی اول جشنواره ی ادبی بوشهر
قسمت هایی از کتاب من منچستریونایتد را دوست دارم

حوصله ی دانشجو سر می رود. سرش را، نگاهش را برمی گرداند سمت عابران منتظر پشت چراغ قرمز. کیفش را باز می کند تا سیگار دیگری پیدا کند. جیب جلویی کیف برزنتی پر است از خرده ریزهای احمقانه ی دست و پاگیر؛ شامچوی کوچک نیمه پری که چند بار شره کرده روی کاغذ ها، یک لامپ سوخته، زیرسیگاری بلوری لب پریده ای که چندباری که دستش را بی هوا داخل کیف کرده، انگشتش را بریده، انبوه سیگار نیمه کشیده ی 57 که قاطی وینستون ها جا خوش کرده و یک کپه موی زبر طلایی که اولین محصول ریش تراشیدن دانشجوست.

رومل آمده. فیلد مارشال اسطوره ای ارتش آلمان در یک زمستان پرسوز لعنتی اولین سال های دهه ی سی شمسی، وارد تهران شده و توی خیابان استانبول بالای سردر ورودی هتل-کافه نادری با یونیفرم و کلاه و دستکش نشسته و آرام پاهایش را تکان داده. رومل لم داده کنار روح شاعر آزادی خواهی که دیگر عادت فرانسه حرف زدن از سرش افتاده بود و با ارواح به همان زبان مشترک حرف می زده. رومل با کلی تاخیر وارد تهران شده و ارواح صد افسر وفادار اس اس سیاه پوش مقابل در کافهی نادری خیره به فرمانده بزرگ و روح دیوانه ای بودند که سعی می کرده خودش را به رومل نزدیک تر کند. ارواح افسران اس اس اصلا خوش شان نمی آمده که ملت از توی دل وروده شان رد می شدند، ولی اعتراضی نمی کرده اند و منتظر ایستاده بودند تا فرمانده حرکتی کند. این طور بوده که فیلد مارشال اروین رومل وارد تهران شده و از سربازانش سان دیده...

وقتی پدربزرگ جنازه را ول کرده توی بیمارستان، برگشته خانه. داده لباس ها، آرشیو روزنامه ها، عکس ها، بعضی کتاب ها و حتی تقدیرنامه هایش را توی باغچه آتش بزنند. پدربزرگ، رد نعش زن جوان با یک لنگه جوراب را، روی کمرش حس می کرده و هی به خودش نهیب می زده تا از فکر ناموس مردم، آن هم مرده اش، بیاید بیرون. سروصدای تیر و تفنگ دیگر کمتر شده بوده. پدربزرگ رفته لب حوض و پایش را فرو کرده وسط آب و ماهی ها. پدربزرگ ته دلش منتظر بوده که اتفاقی بیفتد و دری به تخته بخورد و فرشتگان کاری بکنند تا زن جوان زنده شود و بیاید دم خانه ی آن ها، در بزند و بعد از کلی تشکر باهم بروند بازار کباب خوری. آتش توی باغچه زیاد می شده و اهالی خانه هی عکس و پوستر و بیانیه می ریخته اند توی دل آن و دود بیشتری می رفته هوا. روزنامه ها پر بوده اند از عکس سر آدم ها. آتش، آرام آرام عکس ها و کلمه ها را می کشیده توی خودش و جمع شان می کرده و تکه های سوخته با نرمه بادی بلند می شده اند و مثل پر می رفته اند هوا. آتش روزنامه ها، عکس ها و کاغذها توی غروب یکی از آخرین روزهای مردادماه چیز وامانده ای بوده، هم حال آدم را می گرفته و هم خطرناک بوده، چون وقتی بنی بشر حاضر است دست به هر کاری بزند، یک آتش بازی مختصر با روزنامه ها که چیزی نیست. پدربزرگ همان طور که پایش را توی حوض تکان تکان می داده، می دیده که نرمه بادی تکه های زغال شده ی کاغذها و عکس ها را می آورد و می اندازد روی آب و ماهی های کله خرتر می روند و توک می زنند به آن ها. پدربزرگ یکی دو ساعتی به تماشای آب و باد و آتش و حماقت ماهی های سرخ مشغول بوده که می بیند خورشید غروب کرده. بی سروصدا می خزد توی آشپزخانه و یک گزلیک تازه تیزشده برمی دارد و از خانه می زند بیرون.

نظر کاربران در مورد "کتاب من منچستریونایتد را دوست دارم"
6 نظر تا این لحظه ثبت شده است

از خوندن این کتاب بسیار لذت بردم. با خوندن این کتاب، گویی تصویر سازی ذهنیم، مثل تصویر برداری یک پهپاد دوربین دار عمل میکرد :)) به سرعت از روایتی به روایت دیگه و از تصویر برداریِ سوژه‌‌ای به سوژه‌ی دیگه پرواز میکرد :))

1403/05/24 | توسطفاتم
1
|

من منچستر یونایتد را دوست دارم همون کتابیه که سیاسی عقیدتی آموزشگاه سپاه با شنیدن اسمش تو لیست کتابای توقیف شده من، از پس دادنشون بهم منصرف شد و صد البته عصبانی. سوای علاقه زیاد من به منچستر یونایتد، خود این خاطره هم این کتاب رو برام خاطره انگیز و جذاب‌تر کرد. دانشجوی تاریخی که خون سراغش اومده و گذری که به تاریخ ایران میزنه. روایتایی کوتاه و بی اسم و نشان از ادمایی که انگار سیه بختی و سیه روزی به جونشون افتاده و قراره همنشین دردناک درد و رنج باشن. لحظه به لحظه رمان کتاب با حوادث تلخ و خشونت باری پیش میره که نمیشه یه خط بعدش رو پیش بینی کرد. انگار اقای یزدانی خرم قبل هر بار نوشتن مجدد کتاب و ادامه دادن بهش میرفته با خودش فکر میکرده چطور میتونم این روایات رو تلخ‌تر و خشونت بار‌تر روایت کنم و باز ادامه میداده. یه چیزی که تو کتاب خیلی دوست داشتم بی اسم بودن ادماست، برای منی که با اسمای ادما خیلی مشکل دارم(مخصوصا اسمای روسی)اگه تو همچین داستان پر از شخصیتی اسم میبود حتما حفظ کردن و به خاطر سپردن اسامی رو بیخیال میشدم و کمتر از کتاب لذت میبردم. هر دو سه صفحه شما با یه اتفاق، یه حادثه و یه ادم کشته شده میخکوب میشید به کتاب. روایتای کوتاه و دردناکی از ادمای مختلف با گذشته و داستانای مختلف و بنظرم این یکی از نقاط قوت خیلی خوب این کتابه. در اخرم بگم اسم کتاب تقریبا به هیچ کجای کتاب و داستان ارتباط خاصی پیدا نمیکنه، مصداق بارز اون جمله معروف که هیچوقت یه کتاب رو از روی جلدش قضاوت نکنید

1402/07/27 | توسطمحمد مرادی
3
|

دانشجوی تاریخی که خون سراغش اومده و گذری که به تاریخ ایران میزنه. روایتایی کوتاه و بی اسم و نشان از ادمایی که انگار سیه بختی و سیه روزی به جونشون افتاده و قراره همنشین دردناک درد و رنج باشن. لحظه به لحظه رمان کتاب با حوادث تلخ و خشونت باری پیش میره که نمیشه یه خط بعدش رو پیش بینی کرد. انگار اقای یزدانی خرم قبل هر بار نوشتن مجدد کتاب و ادامه دادن بهش میرفته با خودش فکر میکرده چطور میتونم این روایات رو تلخ‌تر و خشونت بار‌تر روایت کنم و باز ادامه میداده. یه چیزی که تو کتاب خیلی دوست داشتم بی اسم بودن ادماست، برای منی که با اسمای ادما خیلی مشکل دارم(مخصوصا اسمای روسی)اگه تو همچین داستان پر از شخصیتی اسم میبود حتما حفظ کردن و به خاطر سپردن اسامی رو بیخیال میشدم و کمتر از کتاب لذت میبردم. هر دو سه صفحه شما با یه اتفاق، یه حادثه و یه ادم کشته شده میخکوب میشید به کتاب. روایتای کوتاه و دردناکی از ادمای مختلف با گذشته و داستانای مختلف و بنظرم این یکی از نقاط قوت خیلی خوب این کتابه. در اخرم بگم اسم کتاب تقریبا به هیچ کجای کتاب و داستان ارتباط خاصی پیدا نمیکنه، مصداق بارز اون جمله معروف که هیچوقت یه کتاب رو از روی جلدش قضاوت نکنید

1402/07/27 | توسطمحمد مرادی
1
|

فکر کنم عجیب باشه فقط تا ۸۰ صحفه تونستم کتاب رو تحمل کنم! اما عجیب‌تر اون تعریف و تمجید و چشم بستن روی خیلی از نکات‌داستانی که من نمی‌تونم قبول کنم. اگر کسی تونسته با تکه‌خورده روایت نویسنده ارتباط برقرار کنه، خب خوشا به حالش!

1401/06/30 | توسطImfarza
4
|

عالی به معنای واقعی کلمه. خیلی لذت بردم. شخصیت‌های داستان انقدر جالب و جذاب به هم وصل میشن پشت سر هم انگار که با یه نخ نامرئی به هم متصل اند و دلت نمیخواد که این نخ و رشته رو وسط ماجرا قطع کنی و کتاب رو ببندی و بری سراغ کاری دیگه. بسی لذت بردیم 🙂

1400/10/28 | توسطمحمدیان
5
|

اولین کتابی که از اقای خرمی خوندم این بود انقدر برام جذاب بود که رفتم بقیه کتاب‌هاشون گرفتم

1399/04/17 | توسطکامیاب قنبری
4
|
پاسخ ها

با احترام به آقای یزدانی خرم ، من به سختی کتاب را خواندم ، اینقدر تلخی ، خون ، بالا آوردن ، ادم کشتن ، گویی که داستان در تهران نبود بلکه در یک قبیله ….. در قلب آفریقا بود ، قلم شما زیبا ولی کنی از خشونت بیرون بیایید تا پیامتان بهتر درک شود . کتاب خون خورده محشر بود . ولی همه‌ی دوستان من می‌خواستن آن پسر شش ساله زنده بماند به عنوان نماد نسل ایرانی. آقای خرم عزیز در این دوره از تاریخ ایران وجود شما نعمت است بنویسید برای ما ولی مهربانتر

1402/09/12|توسطنوایی - کاربر سایت
4