نویسنده درباره ی این کتاب آورده است: «یادآوری یک نکته ی مهم را لااقل برای خودم ضروری می دانم، نکته ای که گویا تمام داستان بر آن استوار است: هر آنچه می گویم ممکن است در این لحظه درست باشد و در لحظه ای دیگر حتی همین امکان ناچیزی "درست بودن" را از دست بدهد. بر این اساس می توانم بگویم که این داستان در مورد درستی چیزها، مقولات، پدیده ها، مفاهیم و... است که روزگاری درست بوده اند اما حالا حتی نادرست هم نیستند و شاید اصلا نیستند.» در قسمتی از داستان می خوانیم: «از غروری که می توانستم به عنوان تکیه گاهی برای دختری جوان داشته باشم تهی شده ام و می توانم با خیال راحت وقت له کردن ته سیگارم در پیچ یک خیابان شلوغ کمی مکث کنم، سال ها را به ثانیه تقسیم کنم و در چهار ثانیه ای که ته سیگار را شکنجه می دهم زندگی ام را از نظر بگذرانم، بعد هم به دختری که منتظر است که از سر راهش کنار بروم نگاه کنم و بگویم "بعضی مردها چهارشنبه ها این جوری می شن." و او بگوید "امروز که یکشنبه است!"»
کتاب تجریش