«هیچگاه با همهی وجودت اینجا نبودی»، رمانی نوشته جاناتان ایمز است. این داستان که در ژانر نوآر نوشتهشده، با ریتمی سریع پیش میرود و اتفاقات بیوقفه پشتسرهم رخ میدهند. «هیچگاه با همهی وجودت اینجا نبودی»، بخشی از داستان زندگی مردی میانسال به نام جو را تعریف میکند که کهنهسرباز سابق نیروی دریایی و مامور سابق افبیآی بوده. حضور در جنگ مشکلات فراوان روحی برای جو به همراه آورده و تنها دلخوشی او، زندگی با مادری پیر و از کار افتاده است. جو پس از سالها سرباز بودن شغلی حرفهای ندارد و با نجات دختران جوان از باندهای مافیایی تجارت جنسی مخارج زندگی خود را تأمین میکند. آغاز ماجراجویی جو از جایی است که سیاستمدار بلندپایه نیویورکی او را استخدام میکند تا دختر نوجوانش را که بهوسیله باندی مافیایی ربودهشده نجات دهد. او دختر را می رهاند و به هتلی که به پدر دختر قول داده بود میبرد. اما تلویزیون، مرگ پدر را به وسیله خودکشی اعلام میکند. جو میداند که مرگ پدر دختر از سوی گروه مافیایی انجام شده. تبهکاران به اتاق جو در هتل حمله میکنند و دختر را میبرند. جو به خانه برمی گردد و با جسد بیجان مادر در خانه روبهرو میشود و این آغاز ماجراجویی جو برای نجات دخترک است.
جاناتان ایمز در این رمان نوآر، قهرمانی خلق کرده که با آنکه با تبهکاران می جنگد و دختران نوجوان را نجات میدهد اما قادر به رهایی خود نیست و در توهمات و خیالات قرصهای اعصاب دستوپا میزند.
از این نوآر جذاب ایمز، فیلمنامهای هم اقتباسشده که فیلمی به همین نام با بازی یوآکیم فینیکس در سال 2017 ساخته شد و جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره کن را برای این بازیگر به ارمغان آورد.
کتاب هیچ گاه با همه ی وجودت اینجا نبودی