وقتی خدمتمون تموم شد، ما رو به پایگاه هوایی «التقدم» بردند؛ این پایگاه تدارکاتی وسط بیابونه و یه جورایی فشار روحیمون رو کم می کنه. دقیق نمی دونم معنیش چیه. کم کردن فشار روحی یا چیزی شبیه به این. ما این رو به معنی دوش گرفتن، پشت سر هم سیگار دود کردن و بازی ورق می دونستیم. بعد ما رو بردن کویت و سوار یه هواپیمای تجاری شدیم تا به خونه برگردیم.
قبلش توی یه منطقه ی جنگی بدون دفاع بودید و بعد روی یه صندلی مخملی می شینید و به سیستم تهویه ی هوا نگاه می کنید و فکر می کنید این دیگه چه کوفتیه؟ یه تفنگ تک تیرانداز بین زانوهاتون دارید و بقیه هم همینطور. بعضی از تفنگدارای دریایی، تپانچه ی «ام9» دارن، اما اونا سرنیزه ی شمارو می گیرن چون اجازه ندارید توی هواپیما چاقو همراهتون داشته باشید. با این که دوش گرفتین، ولی همه لاغر و کثیف به نظر می آیید. چشم های همه ی سربازها گود افتاده و شلوارک های ارتشیشون کهنه و چرکه. اون جا می شینی، چشم هاتو می بندی و فکر می کنی.
سعی می کنی به خونه فکر کنی، بعد خودتو توی شکنجه گاه می بینی. بقایای افراد جوخه رو که توی جعبه ی فلزی تفکیک می شن و اون یاروی عقب افتاده رو توی زندون می بینی که مثل یه مرغ قدقد می کنه. پایین سرش مثل نارگیل کوچیک شده و این حرف دکتر رو یادت می اندازه که اونا به جمجمه اش تیر زدن. با این حال هیچ اهمیتی نداره.