اگرچه گفته بود ساعت دقیقی از برنامه ندارد، به ساعتش نگاه کرد. یک بار صورتش را با کف دستش پاک کرد؛ گویی صورتش مه آلود و زیر زمان متفاوتی پنهان شده بود. از گوشه ی چشمش چک می کرد من در جایی باشم که بودم و دستانم در دیدرس باشند.
اما می دانی، اگر می توانست، همه ی این ها را تغییر می داد و در خانواده ای پولدار متولد می شد. اینطور که افراد پولدار را دوست دارد و آن ها را پرستش می کند، نشانه ی بی فرهنگی، بی تفاوتی و روش نشان دادن بی خردی است. این نشانه ی نبود دلسوزی در اوست. چرا به عمل جراحی چشم نیاز دارد؟ به این علت که نمی تواند گریه کند؟
وقتی آن را روی تخت پرت کرد، دوباره به حالت اولش صاف ایستاد. تلاش کردم ژاکت را بگیرم؛ اما کف دستم روی سطح نایلونی داخلش لیز خورد؛ به نظر می رسید مثل خزنده ای زنده باشد. روی تخت و کنار من تلوتلو خورد؛ از لبه اش به آن چنگ انداختم. با تصدیق ملایمی به من نگاه کرد.