زنانگی مرز باریک و ناپیدایی است که تا زن نباشی و خودت را درون آن محصور نبینی حسش نمیکنی. آنقدر ناپیداست که گاهی ناخواسته از آن رد میشوی، بیاعتنا به بهایی که باید بابتش بپردازی، هرآنچه داری، شاید همۀ زندگیات را.
در کتاب تناردیه را من کشتم اثر عترت اسماعیلی، که به تازگی روانه بازار شده، زنها هرکدام در مقطعی از زندگیشان خواستهاند یا مجبور شدهاند از دایرۀ امن خود بیرون بیایند، تا از مرزی که آنها را از دنیای اطرافشان جدا کرده است رد شوند. روایت همۀ این گذرها در همۀ داستانها در دنیای واقعی رخ نمیدهد، و هستند زنهایی که فقط در رویاهایشان همان میشوند که میخواهند.
فضای متفاوت هرکدام از قصهها نشان میدهد نویسنده قصد دارد ما را با دنیایی چند بعدی آشنا کند، که در هر بعد از آن زنها بابت از مرز گذشتنشان بهای خاص خود را میپردازند.
کتاب تناردیه را من کشتم