کتاب به من بگو ابدیت یعنی چه

The Truth About Forever
کد کتاب : 13595
مترجم :
شابک : 978-6008740445
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 360
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2004
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر
نوع چاپ : دیجیتال - POD

«سارا دسن» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب به من بگو ابدیت یعنی چه اثر سارا دسن

کتاب «به من بگو ابدیت یعنی چه» رمانی نوشته ی «سارا دسن» است که اولین بار در سال 2004 به انتشار رسید. «میسی» که هنوز به شکل کامل با غم مرگ ناگهانی پدرش کنار نیامده، به چیزهای امن و قابل پیش بینی پناه می آورد، از جمله دوست پسر باهوش و باثباتش «جیسون». اما وقتی «جیسون» در تابستان به «کمپ نابغه ها» می رود و از طریق ایمیل به «میسی» اطلاع می دهد که می خواهد برای مدتی از او فاصله بگیرد، «میسی» مجبور می شود به تنهایی در جست و جوی آرامش و خوشحالی باشد. او پس از مدتی شغلی را در یک شرکت کیترینگ می یابد. «میسی» حالا احساس می کند که بالاخره فرصتی را برای غلبه بر رنج فقدان پدرش به دست آورده است—به خصوص هنگامی که با «وس» وقت می گذراند: پسری مهربان و هنرمند که انگار بهتر از هر کس دیگر «میسی» را درک می کند.

کتاب به من بگو ابدیت یعنی چه

سارا دسن
سارا دسن در ششم ژوئن سال 1970 در اوانستون ، ایلینویز متولد شد ، پدر و مادرش آلن و سینتیا دسن هستند، که هر دو استاد دانشگاه در دانشگاه کارولینای شمالی بودند ، به تدریس ادبیات شکسپیر و ادبیات کلاسیک می پرداختند.او درباره خودش میگوید که از وقتی به یاد دارم بسیار کتاب میخواندم و همیشه مینوشتم.
نکوداشت های کتاب به من بگو ابدیت یعنی چه
With a complex heroine worth getting to know.
با یک قهرمان زن پیچیده که ارزش شناخته شدن را دارد.
Amazon Amazon

Dessen gracefully balances comedy with tragedy.
«دسن» با ظرافت، میان کمدی و تراژدی تعادل ایجاد می کند.
Publishers Weekly Publishers Weekly

An amazing read.
داستانی حیرت انگیز.
Thrift Books

قسمت هایی از کتاب به من بگو ابدیت یعنی چه (لذت متن)
«جیسون» بی نقص بودن را بلد بود. برخلاف بسیاری از مردم، کمال برای او، افقی دور نبود. کمال برای «جیسون»، بالای تپه ی کناری بود، آنقدر نزدیک که می توانست منظره اش را ببیند. و کمال جایی نبود که او فقط بخواهد به آنجا سر بزند، می خواست آنجا زندگی کند.

کلمات به خوبی به ذهنم نمی رسیدند. در واقع، حتی بعضی اوقات، در شناختشان مشکل داشتم، انگار که جملات به کل از زبانی دیگر ساخته شده و زمانی که چشمم از آن ها می گذشت، انگار وارونه بودند. چند روز پیش از آن، وقتی فقط داشتم نامم را روی بالای برگه ای چاپ می کردم، دوباره حروف و ترتیبشان را بررسی کردم، حتی دیگر از آن هم اطمینان نداشتم.

به علاوه، «جیسون» خیلی زود از مردم خسته می شد. برای همین، من خیلی افراد جدیدی را پیش خودمان دعوت نمی کردم. اگر دیرفهم یا تنبل بودند، او زود صبرش را از دست می داد. بیرون رفتن با او و دوستانش که می توانستند خودشان را به سطح او برسانند، آسان تر بود. هرگز به این موضوع به عنوان چیز بدی نگاه نکردم. فقط می گفتم اوضاع ما اینطور است.