مثل قاتلی که به صحنهی جرم دست میبرد برمیگردی بالبهایی خسته پاک میکنی رژ جامانده به فنجان را!
ص 12
به داوود ملک زاده دریا خون پارو میکند و ساحل، جنازهها را میشمارد ملوانهای شکستخورده عرشه را با سرودی از مرگ، پاک میکنند و باد به رقص پرچمها بوسه تعارف میکند. عذابام نده! بهتر است که دیگر بازنیایی دلام برای کشتیهایی که به خاطر تو غرق کردهام، میسوزد!
ص 55
برای عباس کیارستمی در سکوت آدمهای ایستاده با عینکهای دودی و نخلهای خمیده، که طعم گیلاس خواهند داد فهمیدی خانهی دوست کجاست؟!
ص 63