مثل قاتلی که به صحنهی جرم دست میبرد برمیگردی بالبهایی خسته پاک میکنی رژ جامانده به فنجان را!
به داوود ملک زاده دریا خون پارو میکند و ساحل، جنازهها را میشمارد ملوانهای شکستخورده عرشه را با سرودی از مرگ، پاک میکنند و باد به رقص پرچمها بوسه تعارف میکند. عذابام نده! بهتر است که دیگر بازنیایی دلام برای کشتیهایی که به خاطر تو غرق کردهام، میسوزد!
برای عباس کیارستمی در سکوت آدمهای ایستاده با عینکهای دودی و نخلهای خمیده، که طعم گیلاس خواهند داد فهمیدی خانهی دوست کجاست؟!