کتاب بیست (رمان ترک سیگار)

X20: A Novel of "Not" Smoking
کد کتاب : 13611
مترجم :
شابک : 978-9643628161
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 311
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1997
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب بیست (رمان ترک سیگار) اثر ریچارد بیرد

در "بیست (رمان ترک سیگار)" گرگوری سیمپسون قصد دارد سیگار را ترک کند و برنامه ای دارد: هربار که اشیاق سیگار کشیدن دارد، به جای سیگار کشیدن چیزی می نویسد. اما هرچه او می نویسد ارتباطی با سیگار کشیدن دارد. "بیست" (اشاره به تعداد سیگارهای موجود در یک بسته دارد) اثری جذاب، خنده دار، و صاحب سبک از یک استعداد فوق العاده است؛ ریچارد بیرد. سیمپسون در اولین تلاش های ترک با تنش بالایی می نویسد و بیش از حد درگیر عشق های از دست رفته و اینکه چگونه سیگار این روابط را بهبود داده و یا از بین برده است. همانطور که توانایی تمرکز او بدون سیگار روز به روز بهبود می یابد، او دوستی خود را با دکتر بارکلی، دانشمندی در آستانه تولید یک سیگار ایمن، و با جولیان کار، دوست قدیمی و نماینده یک شرکت سیگار، دوباره بررسی می کند.

کتاب بیست (رمان ترک سیگار)

دسته بندی های کتاب بیست (رمان ترک سیگار)
نکوداشت های کتاب بیست (رمان ترک سیگار)
بیرد مجموعه هایی در مورد سیگار کشیدن و نکشیدن ، شروع و تسلیم شدن، اعتیاد و قبح اجتماعی، در مورد لذتها و بهای بی رحمانه آن تدوین کرده است. این کتاب بازی بین شوخ طبعی و درد است.
Los Angeles Review

"گریگوری سیمپسون در تلاش است سیگار را ترک کند. هر وقت احساس اضطراب برای سیگار کشیدن دارد، قلم را در دست می گیرد و به جای آن چیزی می نویسد. داستان او بدون در نظر گرفتن وقایع یا جغرافیا شروع می شود. این موضوع مجموعه ای از نشانه هایی را ایجاد می کند که خواننده باید با توجه به آن چگونگی شروع سیگار کشیدن و علت متوقف کردن آن را بیابد. مجموعه ای از شخصیت ها از جمله اعضای باشگاه خودکشی سیگاری ها ، فعالان ضد سیگاری شش و یک سگ و گربه معتاد به دخانیات ، نوشته های گریگوری را تشکیل می دهند. شبح دوست او تئو ، که اخیرا در اثر سرطان ریه مرده است ، سرانجام گرگوری را متقاعد کرد که پس از سیگار نیز زندگی وجود دارد."
Reed Business Information

قسمت هایی از کتاب بیست (رمان ترک سیگار) (لذت متن)
مامان لب هایش را جمع کرده بود و ابروهایش را باریک. خیلی شبیه من بود و خیلی نگران بود و من کسی بودم که نگرانش می کردم. بابا به سلمانی احتیاج داشت. خسته و یک جورهایی سرخورده به نظر می رسید، انگار همان طور که مرا نگاه می کند همه چیز را متوجه می شود و زندگی ابزوردی را می بیند که نقشه اش را برای خودم کشیده ام، سرگذشتی که در آن هر فصل کام روایی با فجایعی باشکوه نقطه گذاری می شود که تنها مسئولیت من در قبال شان نجات ناگزیر زنان زیبایی است که آن وسط گیر افتاده اند. تصوری از زندگی که شاید یک نفر فیلم ساز داشته باشد، اما فیلم ساز لااقل از آن فیلم می ساخت.

تنها چیز کشیدنی موجود در خانه همان سیگاری بود که آن بار از جولین گرفته بودم. آن را در جعبه ابزار فلزی اندازه گیری هلیکس ام گذاشته بودم، بین دو جفت پرگار و کنار مدادهای نوک تیز اچ بی. چمدان هایم را باز کرده بودم و جولین اشتباه می کرد، چون به جای ترحم به خود تنها جوراب و شلوار و تی شرت و پولوور، رمان های جلد مقوایی و یک زیرسیگاری کارج، جامدادی هلیکس و یک جفت کتانی در آن ها پیدا کردم. هنوز هیچ کدامشان را بیرون نچیده بودم چون راهی نیویورک بودم: حداکثر تا دو هفته دیگر. در این میان، لباس ها همه جا پخش وپلا بود، نیمی بیرون و نیمی درون چمدان های درباز.