دوران هگل عصر آفرینندگی شگرف بود؛ ولی در آن هنگام همیشه چنین بهنظر نمیرسید. نه تنها هگل، بلکه فریدریش ویلهلم یوزف فون شلینگ (1775-1854) ــدوست دیگر هگل از دورهی دانشکدهی توبینگن این عصر را زمانهی سستی و تهیمایگی فرهنگی میشمردند. این باور سرچشمههای گوناگون و متعدد داشت. نخست، موسیقی، یعنی هنری که در آن آلمان مدرن از یونان باستان و هر ملت و کشور و دورهای بر گذشته بود، روی هم رفته ارج بسیار نداشت. شوپنهاور در کتاب جهان همچون اراده و تصور (1819) موسیقی را هنر برتر شمرد، ولی سخن او را درست تا پس از مرگ هگل نادیده انگاشتند و تازه در این هنگام است که موسیقی رفته رفته هنر برتر شمرده میشود. رومانتیکهای دهههای 1790 و 1800 ــاشلگل، نووالیس، تیک و شلینگ ادبیات یا شعر را هنر برتر میدانستند. هگل با این نظر همداستان بود. او نیز مانند شلینگ دلیلهای خاصی برای کوچک شمردن موسیقی داشت. هنر جدی دارای تم یا مضمون و، در ترازی ژرفتر، دارای معنا بود: هنر جدی نمودار خدا یا امر مطلق به شکل حسی است. ولی موسیقی به خودی خود به هیچ چیز بیرون از خود اشاره ندارد: موسیقی دارای هیچگونه تم یا مضمون غیرموسیقایی نیست و هیچ بینشی از جهان بیرون از موسیقی به دست نمیدهد. هگل از اپرا خوشش میآمد، ولی آن را بیشتر سرگرمی میشمرد تا هنر جدی: به نظر او لیبرتو بهندرت ادبیاتی درجهی یک بهشمار میآید و موسیقی متن نوشته اندکی بیش از زیب و زینت متن است. هگل موسیقی صرفا سازی را از این هم فروتر میشمرد.
این کتاب یک ترجمه دیگر از محمود عبادیان هم داره که نشر علم به چاپ رسونده
کتاب به خودی خود کتاب بسیار خوبی است اما ترجمه فاجعه است، منتظر ترجمه این کتاب با سید مسعود حسینی باشید که به زودی منتشر خواهد گشت
سه روزه کتاب رو خوندی به فاجعه بودنش هم رسیدی؟!