اینکه تئوری مدرن باید به در نظر گرفته منشاش در تعارضات زیبایی شناسی فلسفی برمیگشت قابل پیش بینی بود اما هیچ چیزی نمی تواند ما را برای روریایی خارج العاده با کل تاریخ مدرن ایگلتون آماده کند. کتابی که برای سال های آینده ضروری خواهد بود.
ایگلتون به خوبی موفق شده است تا تئوری زیبایی شناسی را درون گفتمان های نامتجانسی جای دهد که اثرات ایدئولوژیکال وسیاسی بر تمدن آتلانتیک شمالی داشته اند و از زمان روشنگری بسیار متنوع تر از فلسفه ی ادبی و تئوری فرهنگ گذشته بوده اند.
زیبایی شناسی سوژه ی انسانی را در کانون رابطه ای خیالی با واقعیتی انعطاف پذیر و غایت مند قرار می دهد، و در نتیجه حس خوشایندی از انسجام درونی را به او ارزانی می دارد و منزلت او به عنوان عاملی اخلاقی را تایید می کند. اما این کار را بدون تأدیب و تربیت بی وقفه ی سوژه انجام نمی دهد، و با این کار آگاهی فرمانبردارانه و پرهیزگارانه ای نسبت به عنصری نا متناهی را در او یادآور می شود که در حقیقت بدان تعلق دارد. زیبایی شناسی اجماعی خودانگیخته، بی واسطه، و غیرجبری را میان سوژه های انسانی تضمین می کند، و علقه هایی عاطفی فرام می آورد که بیگانگی های زندگی اجتماعی را پشت سر می گذارند. افراد را در سطح تجربه ی بی واسطه به یکدیگر نزدیک می کند، و این کار را در چارچوب گفتاری مبتنی بر جزئیت انضمامی انجام می دهد که هیئت انکارناپذیر قانونی عقلانی را دارد، بدون آن که چیزی از ویژگی انتزاعی پس زننده ی آن را داشته باشد…
هرکس که تاریخ فلسفه ی اروپایی از روشنگری به این سورا پیگیری کند از جایگاه ویژه ای که این فلسفه به پرسش های زیبایی شناختی می بخشد متحیر خواهد شد. برای کانت، امر زیبایی شناختی حامل وعددی آشتی میان طبیعت و انسانیت است. هگل در چارچوب سیستم نظری خود جایگاه نسبتأ نازلی برای هنر قائل می شود، و با این حال رسالهای غول آسا را به آن اختصاص می دهد. از نظر کیرکیگارد امرزیبایی شناختی باید زمینه را برای حقایق والاتر اخلاقی و مذهبی فراهم کند، اما به هر حال این یکی از دغدغه های ثابت تفکر اوست. تجربه ی زیبایی شناختی برای شوپنهاور و نیچه، به آشکالی کاملا متضاد، نمایانگر شکل اعلایی از ارزش است.
مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد