بعد از اتمام دوران دبیرستان و اخذ مدرک دیپلم، در حالی که ارتباط من و میترا پایان یافته و موجب دلشکستگی بزرگی برای من شده بود، به شدت به دنبال تغییر و بزرگ شدن بودم. آرام و قرار نداشتم، در اعماق وجودم احساس ضعف میکردم. دوست داشتم یک کاری انجام دهم، کاری که از من یک سامان جدید و پرقدرت بسازد. بنابراین، بیمحابا و بدون هیچ تجربهای، به دنبال شغل قدم برداشتم. هر روز به هر جایی که به ذهنم میرسید، سرک میکشیدم...
کتاب شغل ۵۰ سالگی