کتاب خوبی خدا

Selected Stories
9 داستان از نویسندگان امروز آمریکا
کد کتاب : 14031
مترجم :
شابک : 978-9649971018
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 208
سال انتشار شمسی : 1403
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 15
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

داستان های ساده در مورد آدم های تنها

معرفی کتاب خوبی خدا اثر مجموعه ی نویسندگان

کتاب خوبی خدا شامل نه داستان کوتاه از نویسندگان به نام آمریکای شمالی است که به کوشش امیر مهدی حقیقت در سال 1385 گردآوری شده است.

امیرمهدی حقیقت نه داستان مجموعه داستان خوبی خدا را خودش انتخاب کرده است و در ابتدای کتاب درباره ی ویژگی این داستان ها نوشته است: «می گویند اگر رمان را به فیلم بلند تشبیه کنیم؛ داستان کوتاه عکسی از یک لحظه ی زندگی است. با این تعبیر می توان گفت مجموعه ی حاضر آلبومی است از 9 قطعه «عکس»، 9 تصویر زندگی، که ظرف شش سال گذشته، از نشریات ادبی آمریکا برگزیده ام. فضای آن ها با هم متفاوت است اما همگی یک وجه مشترک دارند: ساده اند.»

کتاب خوبی خدا

قسمت هایی از کتاب خوبی خدا (لذت متن)
یک ماه بعد، دکتر هنسون هم دست از لبخند زدن برداشت. مایک رفته بود توی کما. دکتر هنسون همچنان سروقت می آمد، کنار تخت می نشست و دستش را می گرفت؛ دستی که حالا جای سوزن سرم ها، مثل پرتقال قاچ کرده، خط خطی اش کرده بود. دکتر مکنزی هر روز می آمد. صبح و عصر هم پرستاری از بیمارستان می آمد و وظایفش را انجام می داد. آقا و خانم تیپتون به نوبت در اتاق مایک می نشستند. خانم تیپتون می نشست و دست ها را روی زانو قلاب می کرد. حالا مدت ها بود که دیگر راحت و آزاد گریه می کرد. آقای تیپتون ساعت ها به کتاب باز روبه روش خیره می ماند و تقریبا هیچ وقت آن را ورق نمی زد. لینگ دور از آن ها می نشست صندلی پشت میز مایک را کشانده بود کنار پنجره تا بتواند باغچه ی خانم تیپتون را تماشا کند. شبی که فرداش مایک به کما رفت، لینگ و کایک خواسته بودند مش تماشا کنند، ولی مایک سردرد وحشتناکی داشت و نور تلویزیون چشم هایش را اذیت می کرد. لینگ هم تلویزیون را خاموش کرده بود.

مایک چشمهایش را بالا آورد و به چشم های لینک نگاه کرد: تو می دانی کجا را اشتباه کرده ایم، نه ؟ لینک به نشانه نه سر تکان داد . " این که به جای شانس برای رحمت دعا کردیم . دست خودمان را رو کردیم . نشان دادیم که آماده ایم یک جورهایی با هر چیزی کنار بیاییم. "

تو عوضی شاید بدانی چطور صد تا صد تا کلمه روی کاغذ ردیف کنی ، ولی از احساسات یک زن هیچ کوفتی نمی دانی. جنازه ها بیشتر از تو حالیشان می شود .