«غروب غرناطه»، داستان چند نسل پیاپی از خاندان «ابوجعفر ورّاق» در غرناطه (گرانادا) در بازه زمانی تسلیم این شهر (1491 م) تا فرمان نهایی طرد مسلمانان از اندلس (1609 م) است. دورهای که مسلمانان باید یا دین خود را عوض کنند یا از سرزمین خود بکوچند و یا در دادگاههای تفتیش، به سختترین حبسها، وحشیانهترین شکنجهها و هولناکترین مرگها محکوم شوند؛ مسلمانانی شکستخورده و ملقب به لقب توهینآمیز «موریسکو» که پس از رانده شدن به پستترین لایههای اقتصادی و اجتماعی، به اقلیتی نژادی و فرهنگی تبدیل شدند و در سرزمین خود غریب گشتند. واکنش ایشان نسبت به این وضع، گاهی اعتراض و قیام مسلحانه بود و گاهی تقیه و پنهانکاری. آنها که در طول این بیش از یک قرن در خاندان ابوجعفر ورّاق زاده میشوند و یا به آن گره میخورند، مردمانی معمولی و باورپذیرند که هر یک برای زیستن در این شرایط بس دشوار، راه خود را برمیگزینند، از مبارزه و تحمل حبس و سوزانده شدن گرفته تا تسلیم و همراهی با حکمرانان ستمگر «کاستیلی». در این داستان، نه مبارزان، چهرههایی اسطورهای و قهرمانانی خیالیاند و نه سازشکاران، مردمانی سراسر سیاهی و پلیدی. آنها میکارند، درو میکنند، میسازند، میخوانند، میرقصند، عاشق میشوند، ازدواج میکنند، دشمنی میورزند، خیانت میکنند ... و در یک کلمه، «زندگی» میکنند.
کتاب غروب غرناطه