مرد جوان همچون گربه ای چالاک، خیلی سریع از داربست نیمه کاره ی بام به میان پیشگاه کلیسا و ازآنجا با پرشی نرم به میان پیروان خود که در انتظار او حلقه زده بودند، فرود آمد. «ساکت.» و با بالا آوردن دستش آخرین صدا را خاموش کرد. لبخند شیطانی زد و گفت: «رفقا می دونین امشب برای چی دورهم جمع شدیم؟ به کمک تون احتیاج دارم. خیلی وقته در برابر دشمن مون ویه ری دی پاتزی که خودتون می شناسینش و همواره تو این شهر خاندان منو به سخره گرفته، نام خانوادگی مون رو لکه دار کرده و به طرز رقت انگیزی سعی در بی آبرو کردن ما داره، سکوت کردم. سعی می کنم خودم رو اون قدر ذلیل نکنم که به چنین رذل کثیفی تیپا بزنم اما...» رشته ی سخنش با سنگ نوک تیزی که از سمت دیگر پل پرتاب شده و بر پای او فروآمده بود، پاره شد.
مشعل ها بر فراز برج های قصرهای "وکیو" و "بارگلو" برافروخته و در سیاهی شب سوسو کنان نمایان می شدند. تنها چند فانوس کوچک مسیر کوتاهی از شمال تا میدان کلیسا را روشن می کردند. به موازات باراندازهای ساحل رودخانه ی "آر نو"، جایی که به هنگام تاریکی، وقتی بیشتر مردم به استراحت در خانه ها می پرداختند، تنها چند ملوان و مسئول بارگیری حضور داشتند و چند کورسوی نور به چشم می آمد. بعضی از ملوانان همچنان بر عرشه ی کشتی یا قایق هایشان، به کار تعمیرات و مرتب کردن عرشه و کلاف های طناب مشغول بودند و مسئولان بارگیری کار تخلیه بار کشتی هایشان به حریم امن انبارها را انجام می دادند.
_ اتزیو به سختی ایستاد و اطراف را نگاه کرد. می دید که مردانش توسط افراد پاتژی محاصره شده اند و پای یکی از دیوارهای کلیسا، حلقه بر آنان تنگ تر می شود. با بازگشت نیرو به پاهایش، راهش را به سوی دوستانش باز کرد. با جاخالی دادن از چرخ شمشیر یکی از مزدوران پاتزی، توانست مشتی حواله ی چانه گوشتالوی یکی دیگر از قلدران کند
کتاب خیلی خوبیه
کتاب خوهبیه
سری پیمان برادری رو موجود کنید
میشه بگین کی میارین جلد هشتم رو
خواهشا جلد هشتم فرقه اساسینها دنیای تبهکاران رو بیارین
سلام ببخشید اینا کتابای خوبیه برا خوندن یعنی مثل بازیش هست ؟
بله مثل بازیش هستش
این کتابها رو به کسایی که اهل مطالعه نیستن توصیه میکنم...جلد اول رنسانس رو من توی ۱۶ ساعت طی دو روز خوندم....قفل کرده بودم روش معرکه است....
منم داخل سه روز خوندم و کتاب جالبی حتما بخانید