کتاب سمک عیار

Samak-e Ayyar
(6جلدی)
کد کتاب : 14434
ویراستار :
شابک : 978-9644162466
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 2853
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1037
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 11
زودترین زمان ارسال : 11 آذر
تعداد جلد : 6

معرفی کتاب سمک عیار اثر فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی

"سمک عیار" اثر شگفت‌انگیزی است به قلم "فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی" که در آن داستانی پر پیچ و تاب و هیجان‌آور را از عیاران، تعریف می‌کند. عیاران جوانمردانی بودند که به فقرا و نیازمندان کمک کرده، عدالت را برای ثروتمندان و فاسدان به ارمغان می‌آورند، و اصل برادری را آن طور اجرا می‌کنند که با دوستی، وفاداری و اصول خانوادگی پیوند خورده است. ماجراجویی‌های آن‌ها در پس‌زمینه‌ی افسانه‌ای از ایران باستان، مملو از شاهزادگان و نجیب‌زادگان در تنگنای عشق، وزیران و جادوگران شرور و حاکمان بلندمرتبه، دوشیزگان وسوسه‌گر، خواجه‌های عجیب و غریب، حیوانات استثنایی قلعه‌های تسخیرناپذیر و خلاصه هر آنچه از دنیایی است که در هزار و یک شب نیز دیده می‌شد.
ماجراهای اصلی "سمک عیار" پیرامون تاریخچه‌ای کهن و قصه‌هایی شفاهی است که در آن خورشیدشاه، عاشق مه پری، دختر فغفور چین می‌شود. در حالی که هر دو عاشقانه یکدیگر را دوست دارند، بسیاری از شخصیت‌های شیطانی از یک جادوگر گرفته تا یک وزیر شرور، از یک شاهزاده طرد شده از کشوری دیگر گرفته تا یک عیار رقیب و وفادار به یک حاکم دشمن، برای دور نگه داشتن آنها از هم توطئه می‌کنند. "سمک عیار"، با حفظ ایمان به اصول عیاری خود، خویشتن را وقف کمک به این زوج می‌کند. داستان عشقی پر ستاره آنها شاهد پیچش‌ها و خیانت‌ها و فرارهای معجزه آسایی است که "فرامرز بن خداداد بن عبدالله الکاتب الارجانی" آنها را به بهترین نحو ممکن توصیف کرده است. خط داستانی و ماجراهایی که رخ می‌دهد به طرز شگفت‌آوری سرگرم‌کننده است و نویسنده با نگارش "سمک عیار"، شاهکاری برای تمام اعصار به یادگار گذاشته است. دوره‌ی شش جلدی این کتاب، توسط انتشارات آگاه، به چاپ رسیده است.

کتاب سمک عیار

قسمت هایی از کتاب سمک عیار (لذت متن)
آتشک چنین کرد و سمک را پیش قطران برد. قطران گفت: «ای آتشک، شیر آمدی یا روباه؟» خورشیدشاه آتشک گفت: «ای پهلوان، می بینی که شیر آمدم!» و بعد آنچه سمک به او آموخته بود. همه را گفت و هر کار که بایستی انجام داد. آتشک سمک را به خیمه خود برد تا روز بعد در میدان و پیش چشم دو لشکر او را بردار کنند. تا آن شب، قطران از ترس سمک خواب در چشم نداشت. ولی آن شب، چون سمک را در بند دید، خیالش آسوده شد. از خوردنی و نوشیدنی، آنچه خوش داشت خورد و در خواب شد. او از داروی بیهوشی که آتشک در غذایش ریخته بود، بیهوش شد. سمک و آتشک که منتظر چنی لحظه ای بودند، برخاستند و به خیمه او رفتند. قطران بیهوش افتاده بود. به دستور سمک، آتشک گهواره ای آورد و قطران را در آن جای دادند و دست و پای او را بستند. بعد آتشک دو استر آورد و گهواره را بر دو استر سوار کردند. آتشک گفت: «چگونه از میان لشکر بگذریم؟» سمک گفت! «ای آتشک، سی غلام از غلامان قطران را بخوان، همه سلاح پوشیده و شمشیرها کشیده تا پیرامون این دو استر بگیرند و قطران را بدرقه کنند! اگر کسی چیزی پرسید، بگو قطران گفت که چون مست شدم، مرا چنین به کنار لشکرگاه برید و غلامان مرا نگهبان باشند تا اگر کسی به لشکر شبیخون زد، من در امان باشم!» آتشک چنین کرد و دو استر در میان سی غلام از لشکرگاه بیرون رفتند تا به لشکرگاه خورشید شاه رسیدند. سیاه گیل، امیر طلایه داران لشکر خورشید شاه بود. او دید که قومی می آیند، تیغ ها برکشیده و در استر در میان گرفته و بر استرها مهدی نشانده. سیاه گیل پیش آمد، سمک را دید و شناخت. سمک آنچه رفته بود، بر او گفت. سیاه گیل بر لشکریان بانگ زد تا غلامان را بگرفتند. پس قطران را با همان حال پیش خورشید شاه بردند. سمک گفت: «ای خورشید شاه، دوش چه وعده داده بودم؟ اکنون او را آوردم.»