کتاب عاشق مترسک

Rapture in My Rags
کد کتاب : 34295
مترجم :
شابک : 978-6001216428
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 331
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1954
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

عاشق مترسک
Rapture in My Rags
کد کتاب : 25112
مترجم :
شابک : 978-9643119737
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 248
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1954
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

عاشق مترسک
Rapture in My Rags
کد کتاب : 14520
مترجم :
شابک : 978-9640015186
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 232
سال انتشار شمسی : 1395
سال انتشار میلادی : 1954
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب عاشق مترسک اثر فیلیس هستینگز

عاشق مترسک نوشته فیلیس هستینگز (Phyllis Hastings) ما را به یک مزرعه می برد. جایی که دختری ساده و روستایی که اندکی کند ذهن است، با پدری سنگدل و خشن زندگی می کند (به راستی زندگی می کند یا تنها روزگار می گذراند چرا که زندگی اش عاری از هر دستاویزی ست که بتوان با آن دلی خوش کرد. ) رابطه پدر با دختر یعنی کار و باز هم کار تا سر حد فرسودگی. دختر دوستی ندارد و حتی کسی نیست تا او را به نام بخواند.
خاطره خواهر ها و برادرهای کوچکترش هم که اکنون ازدواج کرده و مزرعه را ترک کرده اند، تصویر محوی است از تحقیر و دست انداخته شدن. مادر نیز سال ها پیش از دنیا رفته و دختر این حس تنهایی و جدا افتادگی را تنها با دیدن اشکال مختلف در ابرها، ریزش رقص گونه و غمناک برگ ها در خزان و تخیل رنگینش جبران می کند. روزی تصمیم می گیرد تا مترسکی بسازد ( چیزی در این دنیا که از آن خودش باشد و جایگزین تمام نداشته های گذشته و حال). با سختی اما عشق، وسایل مورد نیاز را فراهم و بالاخره مترسک را درست می کند. دلش می خواهد او را در اتاقش نگه دارد اما پدر مجبورش می کند تا مترسک را در مزرعه بگذارد و این نخستین لحظه جدایی و فراق است (چراکه از همان عالم تنهایی هم چیز بیشتری از دست می دهد . ) روز ها همچون قبل به کندی اما با لذت بیشتری می گذرند، تا این که روزی دختر در جاده کناری مزرعه با ۴ پلیس برخورد می کند. آن ها از دختر که از دیدن شان وحشتزده است درباره مجرمی فراری می پرسند و او را که اطلاعی ندارد به حال خودش ر ها می کنند . عصر هنگام دختر به میعادگاهش می رود، ولی مترسک سر جایش نیست. وقتی که نزدیک تر می رود متوجه می شود که مترسک روی زمین افتاده اما گویی اتفاقی عجیب رخ داده است، چرا که مترسک نفس می کشد و کیسه های خاک اره جای خود را به گوشت و پوست واقعی داده اند! از آن هم عجیب تر این که مترسک حرف می زند و اسم دخترک را هم می پرسد و از این لحظه دیگر «اگنس» وارد سرزمین پریان می شود .
آیا نیروی عشق همانگونه که خود اگنس می گوید «عشق مایه حیات است و من عاشق مترسکم بودم» به مترسک حیات داده است؟ یا ما صرفا بازیچه تخیلات دختری نیمه دیوانه ایم که برای فرار از تنهایی به توهماتش دستور خلق موجودی خیالی را داده است؟ شاید هم با مجرمی فراری و خطرناک روبه رو هستیم؟ خواندن این کتاب نه فقط یافتن پاسخی برای پرسش های بالا نیست، که بازیافتن عشقی واقعی هم هست. از آن قبیل عشق ها که دیر زمانی است تنها می توان در میان کتاب ها یافت. خوب، «عاشق مترسک» هم یک کتاب است.

کتاب عاشق مترسک