کتاب الیزابت دوم

Elisabeth II. Keine Komödie
کد کتاب : 148166
مترجم :
شابک : ‏‫‭978-6228137032‬‬
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 95
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1987
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب الیزابت دوم اثر توماس برنهارد

توماس برنهارد در هجو اجتماعات انسانی، استادی عجیبی دارد. او هم ترس و نکبت موجود در مضحکه‌ی استقبال از رایش سوم در میدان دلاوران را به هجو می‌کشد و هم نگاه مفتخرانه‌ی فرداستانی را که در بالکن اعیانی هرن‌اشتاین ویلچرنشین منتظر عبور ملکه الیزابت دوم هستند. روایت‌های طناز و انتقادی به مردمی که گویی همواره ناظر بودن را دوست دارند. نویسنده در بازنمایی چهره‌ی مفلوک طبقه‌ی اشراف و نوکیسگان، از ترفند سبکی ویژه‌اش در نوشتن دیالوگ‌ها و تک‌گویی‌های بلند و پر از نیش و غضب، با شدتی مثال‌زدنی بهره برده و نمایشنامه‌ای نوشته که به خوبی کمدی را به تراژدی پیوند می‌زند، هرچند از آغاز تا پایان همه به جز اتریشی‌ها خنده‌های بی‌پایانی سرخواهند داد! الیزابت دوم یکی از آخرین نمایشنامه‌های برنهارد پیش از مرگ اوست. این اثر را می‌توان در ادامه‌ی نمایشنامه‌ی میدان دلاوران خواند و اجرا کرد و البته می‌توان گفت این نمایشنامه متنی است برای درک بهتر دلایل تنفر اتریشی‌ها از برنهارد و بالعکس!

کتاب الیزابت دوم

توماس برنهارد
توماس برنهارد داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و شاعر اتریشی در نهم فوریه 1931 در هیرلن هلند به دنیا آمد و در دوازدهم فوریه 1989 در گموندن اتریش از دنیا رفت.او بین سال های 1952 تا 1957 در آکادمی موتسارتیوم سالزبورگ موسیقی و تئاتر خواند و از سال 1975 به عنوان نویسنده ی آزاد زندگی کرد. او تعدادی از مشهور ترین جوایز ادبی را دریافت کرده است که از میان آنها می توان به جایزه ی ممتاز دولت اتریش در سال 1967 و جایزه ی گئورگ در سال 1970 اشره کرد، همچنین او جزو مهمترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیس...
قسمت هایی از کتاب الیزابت دوم (لذت متن)
در طول عمرم، شاید میلیون‌ها بار برای این آدم‌ها وقت گذاشته‌ام، و می‌شود گفت که تمامش هم زیادی بود! امروزه، اعیان مردم بیچاره را دیوانه می‌کنند. البته دیگر اعیانی در اتریش وجود ندارد، ولی این‌ها دست برنمی‌دارند. مردم نادانی که آموزش‌پذیر هم نیستند. مردم اتریش برای اعیان و آدم‌های مسخره، اعتبار خاصی قائل‌اند. وقتی دلقکی می‌میرد، هزاران نفر دنبال جنازه‌اش راه می‌افتند! مردم بی‌مزه!

هنوز پا به دنیا نگذاشته، از مرگ می‌گریزیم. انسان همواره در حال فرار از مرگ است [خود را کمی راست می‌کند تا بتواند بهتر از پنجره به بیرون نگاه کند.] بشر و گریز از مرگ! تهوع‌آور است. جمعیت تهوع‌آور است. اگر از جمع بگریزی، می‌خواهد لگدمالت کند. به‌راستی خیال می‌کنید که هوای دریاچ «آلتاوس» به من خواهد ساخت؟ من همیشه از دریاچه آلتاوس متنفر بودم؛ خانه‌های قدیمی، این آدم‌های سال‌خورده، همه نم‌دار و بدبو! همه‌چیز مرطوب! وقتی وارد رختخواب می‌شوی، همه‌چیز خیس است. هوای آنجا همواره برایم خفقان‌آور بوده است. نمی‌فهمم چه‌طور همیشه کسانی پیدا می‌شوند که حاضرند با پای خود به آنجا بروند و اقامت کنند! نویسندگان، موسیقی‌دانان، بازیگران، همۀ این اوباش آنجا زمین خریده‌اند؛ از قرن پیش و حتی بعد از آن! مردم هنوز پول درنیاورده، می‌خواهند این خانه‌های فلاکت‌بار کهنه را بخرند؛ و با شلوارهای چرمی و لباس‌های محلی، این‌ور و آن‌ور بروند، هم‌تراز مردم کوچه‌وبازار شوند و خودشان را با قصاب‌ها و چوب‌بّرها یکی کنند.