هشت ماه از آخرین ماجراجویی لیلی و رابرت میگذرد. رابرت به خانهی پدر لیلی نقلمکان کرده و زندگی آرام در جریان است.
رابرت که هنوز پس از مرگ پدرش سوگوار است، گاهی اوقات به خانهی قدیمی خود سر میزند. آخرینبار که به خانهی ویران و سوخته میرود چیزی دربارهی مادرش پیدا میکند که مسیر زندگیاش را بار دیگر تغییر میدهد. یک گردنبند با آویز هلال ماه. همین گردنبند رابرت، لیلی و روباه مکانیکی، مالکین را درگیر ماجراجویی دیگری میکند. در همین زمان یک خلافکار سابقهداری به نام جک دور، دزد مشهور الماس خونین، تازه از زندان فرار کرده و پلیس بهدنبال دستگیری اوست. جک دور از زندانی با امنیت بالا فرار کرده و میخواهد بزرگترین الماس خونین جهان که جواهری باشکوه و متعلق به ملکه است را پس بگیرد. او استاد فرار و ترفندهای عجیبوغریب است. با گیجشدن پلیس توسط ترفندهای جک، این لیلی، رابرت و مالکین هستند که باید نقشههای جنایتکارانهی جک را خنثی کنند.
در این میان رابرت تحت فشار روانی زیادی است و سوالات فراوانی دارد؛ چگونه مادر توانست او را ترک کند؟ چرا حالا که پدرش مرده به سراغ او نمیآید؟
درحالیکه رابرت با این سوالات دستوپنجه نرم میکند، متوجه میشود که جک دربهدر بهدنبال یک قفل ماه اسرارآمیز است؛ قفلی که یکتکهاش را رابرت بهطور تصادفی در خانهی سوختهی پدرش پیدا کرده است. رابرت و لیلی با جک درگیر میشوند و اسرار گذشتهی رابرت برملا میشود و او در شرایط سختی برای تصمیمگیری قرار میگیرد.
کتاب آویز ماه