داستان جادوگر بیجواز دربارهی سرزمینی است که هر ربع قرن، یکبار ستارهی دنبالهداری به نام «بورو» از کنار آن میگذرد و هر بار که این اتفاق میافتد برخی از نوزادان با نیرویی جادویی به دنیا میآیند. در این سرزمین وزیری دیکتاتور حکومت میکند. او برای خود برج بلندی ساخته که هرسال بلندترش میکند و برای این کار از نیروی نوزادان جادویی استفاده میکند. او نوزادان را از مادرشان جدا میکند و به برج خود میبرد. وزیر استفاده از جادو را برای همه بهغیر از خودش منع کرده و هرجا جادوگری پیدا شود فوری بازداشت میشود. وقتی آخرین بار ستارهی دنبالهدار بورو در آسمان ظاهر میشود 20 کودک جادویی دیگر به دنیا میآیند که یکی از آنها میمیرد و جنازهاش را توی کپهای زباله میاندازند. مرد آشغالجمعکنی جنازه را پیدا میکند و در کمال شگفتی جنازه زنده میشود. او بچه را با خود میبرد و بزرگ میکند. با بزرگشدن بچه نیروی جادوییاش هم بیشتر و بیشتر میشود تا اینکه بالاخره وزیر از این ماجرا خبردار میشود...
کتاب جادوگر بی جواز