دنیای خیالی قدرتمندتر و پراحساستر از همهچیز است، حال آنکه زندگی ما در دنیای واقعی چیزی جز آشفتگی و ماجراجوییهایی خطرناک نیست... امروز همهچیز را محاسبه میکنم، نمرههای خوب و بد میدهم، مقایسه میکنم، دو ستون درست میکنم، عشق، خانواده، بچه، کار، دوستان، تندرستی، پول. بعضی از این موارد باید از ستون خوب خط زده شوند، بعضیهای دیگر شکنندهاند، نمیدانم عشق و کار و خانواده را در کدام ستون جای بدهم. ناگزیرم مرتب آنها را جابهجا کنم. W با من تماس میگیرد، مرا توی خیابان از دور دیده و به نظرش رسیده است که دختر زیباییام. هیچوقت نخواهم دانست آیا او در باطن همواره عاشق من بوده است یا خیر. "عشق" را از ستون بد به ستون خوب منتقل میکنم...
بخشی از رمان: «عشق، خانواده، بچه، کار، دوستان، تندرستی، پول. بعضی از این موارد باید از ستون خوب خط زده شوند، بعضیهای دیگر شکنندهاند، نمیدانم عشق و کار و خانواده را در کدام ستون جای بدهم.»