شبح کژدم در واقع حاصل تمام تجربههای من در دوران فیلمسازی آماتوری بود که آغازش به دوازده-سیزدهسالگی من بازمیگشت. ایدهی آن در یکی از شبهایی که بنا به عادت برای قدمزنی از خانه بیرون زده بودم، در ذهنم شکل گرفت. آن روزها تنها زمانی که میتوانستم به خودم، به فیلمسازی و به علایقم فکر کنم، شبها بود. همسرم پنج خواهر و یک برادر داشت و هر شب یکی از خواهرزنها مهمان ما بود و خانه هرگز خالی نمیماند.
وقتی که آنها شام میخوردند و به خانههایشان میرفتند، تازه میتوانستم حین شستن ظرفها و پیادهروی شبانهی بعد از آن، به طرحها و ایدههایم فکر کنم. علاقهی زیادی به ظرف شستن داشتم، چون میتوانستم سناریوها و داستانها را در ذهنم پرورش دهم. بعدش هم چهار-پنج ساعت اطراف خانه قدم میزدم. در آن ساعات میخواستم با خودم خلوت کنم. یکی از همین شبها حوالی ساعت دوی بعد از نیمهشب بود که فیلمنامهی شبح کژدم در ذهنم شکل گرفت. انگار ناگهان کاستی در مغزم کار گذاشته شد که فیلمنامهی کامل شبح کژدم را در خود داشت. بیست دقیقهای با خانه فاصله داشتم و نگران بودم تا به خانه برسم ایده را فراموش کنم. به سرعت به سمت خانه دویدم تا زودتر بنشینم و این کاست را پیاده کنم. حوالی سهی صبح بود که پشت میزم نشستم و شروع کردم به نوشتن هر چیزی که در ذهنم نشسته بود: اسم شخصیتها، داستان و تمام جزئیاتش. سه روز تمام مشغول نوشتن بودم. روز سوم حوالی ساعت ده یا یازده شب بالاخره فیلمنامه تمام شد. وقتی که کارم به پایان رسید همان جا پشت میز کارم سرم را گذاشتم و خوابم برد. این تجربه در واقع تولدی دوباره برای من بود؛ شبح کژدم نه فقط یک داستان، بلکه سفری واقعی به دنیای سینما بود.
کتاب شبح کژدم