حیات ارتباط است و پیوند؛ و ایت پیوند به واسطه هیجان های مهر و کین و گناه و ماتم به پیش می رود، ارتقا می یابد، سقوط می کند یا نابود می شود. این تجارب هیجانی امکان تاب و توان و تحمل را در روابط فراهم می کنند و آنها را به پیش پا پس می رانند. مهر و عشق ابزار انسجام و انبساط است. خشم و غیظ و قاطعیت ابزار اصلاح رابطه و خروج از آن است. گناه مرکز ثقل مهر و کین و توازن بخش تجربیات آنها در رابطه است. تاب آوردن و تحمل کردن در پیوند گسسته نیز به مدد ظرفیت ماتم و سوگواری حاصل می شود. همه این احساسات در ساختمان وجودی آدمی به چه کار می آیند؟ حفظ و اصلاح و ارتقاء ارتباط ها. ارتباط ها را چه حاصل است؟ دوستی و مروت و مدارا. این هیجان های اصیل و عمیق عمدتا برای مروت و مدارا طراحی شده اند، چرا که دلبستگی و دلدادگی گوهر وجود آدمی است. همین گوهر است که گاهی دوستی را چنان عمیق و متمرکز می کند که از دل آن تجربه های اثرگذار و جهان شمول متولد می شود که آن را عشق می نامند. چرا جهان شمول؟ چون همه در آغاز زندگی این عمق و تمرکز را با مادر و پدر تجربه کرده اند. همین تجربه است که دگردیسی خودشیفتگی به ظرفیت مهرورزی را به تدریج فراهم و ز گهواره تا گور حرکت زندگی آدم ها را هدایت می کند.
«روانشناسی» برای بسیاری از نویسندگان، موهبتی بزرگ است و بینشی ارزشمند را درباره ی چگونگی کارکرد ذهن انسان به آن ها می بخشد.