ما انتظار داریم کسی باشد، چیزی و یا نیرویی فراتر از ما تا به ما پرواز را بیاموزد، پرواز از فراز دردها و رنج ها. حقیقت این است که قصۀ پرواز یک قصۀ قدیمی شکست خورده است.
پرواز هیچ گاه برای ما نبوده و نخواهد بود. پرواز داستان پرندگان است. ما آدم هایی هستیم که بر روی پاهایمان راه می رویم و دنیا را با دست هایمان لمس می کنیم.
داستان ما، دیدن و حس کردن و لمس کردن است. با همین بدن و همین ذهن!
صمیمیت یعنی درک کردن و حس کردن یک فرد با تمام وجود و بدون هیچ قضاوت و مقایسه ای؛ یعنی حضور داشتن در سکوت. این یعنی رشته ای باریک و نازک از صمیمیت که در لحظه ای کوتاه ایجاد می شود. آنچه رابطه را سالم نگاه می دارد، تکرار همین صمیمیت های کوتاه مملو از حضور و مشاهده است. در واقع همین صمیمیت های کوتاه و ساده، رابطه را عمیق و معنادار می کند و می تواند مرهمی بر تنهایی درونی ما باشد.