انیل بیست دلار به کافه چی می دهد و نوشیدنی خنکی را که سفارش داده تحویل می گیرد. این مشکلات فراتر از توانایی های جسمی و عاطفی اش است. ماکس را به ریس مورنو که آماده ی تست گرفتن از او بود تحویل داده. نوشیدنی اش را مزه مزه می کند. خنکی اش سرحالش می آورد. بعد اطرافش را نظاره می کند. پلانو شهر سوت وکوری است و هتلش هم معمولی است، اما بار زیباست. پر است از چلچراغ و موسیقی گوش نواز و فرش های پرنقش ونگار که مهمان ها را انگشت به دهان می گذارد. یک نفس نوشیدنی اش را سر می کشد و تمامش می کند و بعد بالا نگهش می دارد. کافه چی به او چشم می دوزد و سر تکان می دهد. به محض این که دومین لیوان را برمی دارد، کسی به آرنجش می زند. «عذر می خوام.» دانیل برمی گردد. مردی مقابلش ایستاده. موهای اطراف شقیقه اش سفید است. پیراهن سفید و کت و شلوار رسمی و کراوات، سازوبرگش را کامل کرده. مظهر تاجری موفق است. «بله؟» «می تونم یه نوشیدنی مهمون تون کنم؟» صدای خوش آهنگی دارد. «اگه نمی خواهید با من دوست بشید بهم بگید. قول می دم برم یک گوشه بشینم و غرق غم و غصه ی خودم بشم.»
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
نویسنده با توجه به شغلش داستان رو بسیار عالی پی ریزی کرده و به آخر رسونده و با توجه به پیشینه قاتل ضرورت شناسایی و درمان بیماریهای روانی بشدت حساسه