مامان چه خوب،خب،اگه لطف کنین هرروز صبح و عصر یه نعلبکی شیر جلوی گربه بذارین خیلی ممنون می شم-آه،عصر به خیر خانوم هاب مه یر! آرتور و کارولین این قد بلند داد نزن مامان!همه صداتو شنیدن. صحنه گردان چی؟دارین می رین خانوم کربی؟ مامان فقط واسه ی سه روز می ریم کمه دن. مامان همونی نیس که مجبور شد چارصد تا استیک بخره؟ [بابا سر تکان می دهد]خوشحالم جای اون نبودم. »مامان،می شه یه دست برام بخرین؟ مامان اگه با نمره های خوب قبول بشی شاید پدرت یه سدت برای مراسم فارغ التحصیلی ت بخره. بعد از مکثی مامان خیلی رویایی به صحبتش ادامه می دهد]خب،ما اونی رو که از دست دادیم فراموش نکردیم. مامان بیولا-اون دخترم که شوهر داره-اونجاس؛آخه شوهرش تو شرکت تلفن کار می کنه-چرا هی بهم سیخ می زنی دختر؟-ما همه داریم می ریم یه چن روزی اونو ببینیم. مامان دست هایش را دور آرتور حلقه می کند. بیولا از ما پولدارتره مامان؟ مامان [خشک و جدی به او نگاه می کند] سرت به کار خودت باشه بچه! دوس ندارم کسی جلوی من از پولدار بودن و بی پول بودن حرف بزنه. بیولا می نشیند روی تخت و فنرها را امتحان می کند] بیولا فکر می کنم تخت راحتی باشه مامان. بیولا [سرش را روی شانه ی مادرش می گذارد و گریه می کند] خیلی بد بود مامان. مامان کی گذاشتی ش تو فر؟ بیولا [در حالی که خودش را کنترل می کند حالا زوده، نرو."
نمایشنامه کوتاهی است در مورد یک خانواده کلاسیک آمریکای، به نظرم رسید حداقل یک خط از انتهای متن جا افتاده است.