درون جنگل اندک اندک تاریک می شود؛ نور سرخ غروب آفتاب، آهسته بر ریشه ها و تنه درخت ها می لغزد. بالا و بالاتر می رود، از شاخه های هنوز تقریبأ عریان نزدیک به زمین، شروع می کند و تا نوک بی حرکت و خواب رفته درختان بالا می رود، نوک درختان محو و تار می شود، رنگ سرخ آسمان به آبی تیره می گراید. رایحه جنگلی همراه با بوی ملایم هوای مرطوب و گرم فزونی می گیرد، نسیمی که به درون جنگل و پیرامون تو وزیده اندک اندک فرو می میرد. مرغان به خواب می روند - نه همگی به یکباره بل بسته به نوع خود: نخست سهرهها خاموش می شوند، لحظاتی بعد، سینه سرخها، بعد از آنها، گنجشکان زرد، جنگل تاریک و تاریک تر می شود. درخت ها به صورت توده های عظیم تاریکی در هم ذوب می شوند؛ نخستین ستاره های ریز، شرم آگین در آسمان آبی تیره ظاهر می شوند.
میدان شهر «گودرویل» از یک توده درهم برهم و انبوه حیوانی و انسانی پر بود. شاخ گاومیش ها و کلاه های حصیری و بلند روستاییان | بالنسبه غنی و همچنین کلاه زن هایشان از سطح جمعیت بالا زده بود. | صداهای تیز و گوشخراش میدان، همهمه نامطبوع و مداومی تولید می کرد که از خلال آن گهگاه نعره مهیب خنده بلند و پرسروصدای آدمی سرخوش یا ناله گاوی که به میخ دیوار خانه ای بسته شده بود به گوش می رسید. بوی طویله، شیر، پهن، کاه، و عرق بدن و همچنین بوی تند و زننده آدم ها و حیوانات، بوی مشخص آنهایی که در مزارع کار می کنند، همه جا را پر کرده بود.