انسانی خارق العاده با سرشتی عمیق، اصیل و بی پروا - این ویژگی او را نمی توان انکار کرد. اما توقع زیاد، بچه بازی و رجزخوانی، رذالت و دورویی امکان دوستی را با او محال می سازد. او عاشق اندیشه هاست نه انسان ها. او شخصیتش را برای تسلط یافتن می خواهد و نه برای عشق ورزیدن.
باکونین کاملا مجذوب این دهقان روسی شریف و ساده شده بود. دیدار با هر آدمی مثل مارتیانوف که هنوز بوی وطن می داد تارهای قلب باکونین را به لرزه درمی آورد، اما بر روشنفکرانی مثل هرتسن یا تورگنیف چنین تاثیری نداشت. این بخشی از همان سادگی ذاتی بود که باکونین را از دیگر رادیکال ها و انقلابیون عصر او متمایز می کرد. هرتسن به مردم روسیه صورتی آرمانی بخشید و مارکس نیز به پرولتاریا، اما سخت بتوان باور کرد که هرتسن آرمان هایش را از یک کشاورز یا مارکس از یک کارگر کارخانه می گرفت. در میان آنها فقط باکونین، این اشراف زاده روس بود که کاملا رها از آگاهی طبقاتی خود می توانست راحت با یک سرف سابق نشست و برخاست کند و برایش کاملا طبیعی باشد که همان طور که مارتیانوف ممکن است از او تاثیر بگیرد او نیز از مارتیانوف تاثیر بپذیرد.
در سال ۱۸۶۷، باکونین انجمن برادری بین المللی را با وجود تغییر اکثریت اعضای آن به سویس منتقل کرد که تا انحلال رسمی در اوایل ۱۸۶۹ همچنان فعالیت داشت. در این بین، باکونین بعد از جدایی از «اتحادیه صلح و آزادی» در پاییز ۱۸۶۸ «ائتلاف سوسیال - دموکرات» را تاسیس کرد، که قرار بود در چاچوب انترناسیونال فعالیت کند. او دوست داشت این ائتلاف را به یک انجمن مخفی تبدیل کند، اما در مقابل پافشاری هوادارانش ناگزیر پذیرفت آن را علنی کند.
باکونین هروقت فرصتی می یافت اصول آنارشیسم را برای دوستان کارگر جدید خود تشریح می کرد یا در اتاق پذیرایی آنتونیا از کارهای بزرگ و مشقات بزرگ ترش سخن می گفت. اما او هیچ قدرت و میلی به سیاست نداشت و خوش بینی همیشگی اش هم کم کم فروکش کرده بود. او در همین روزها در نامه ای به الیزه رکلو نوشت: «من در اوج یاس و نومیدی این حقیقت را کشف کرده ام و روزی هم نیست که آن را کشف نکنم که در توده مردم، نظریه یا امید یا شور انقلابی جایی ندارند. در نبود این عوامل، می توانیم هرقدر بخواهیم کار کنیم اما نتیجه ای نخواهیم گرفت.
درود. این کتاب همون «تبعیدیان سودایی» از همین ادوارد هلت کار و با ترجمه خشایار دیهیمی هست یا با اون متفاوته؟
باکونین به توصیه مارکس از بین الملل دوم اخراج شد
جملات بی سر و ته همیشه خطرناک بودند و عواقبی بدی داشتهاند. به جای یک گزاره مجهول از آغاز رانده و از پایان مانده، بهتر بود مینوشتین: اختلاف و دعوای مارکس و باکونین در بینالملل اول بالا گرفت و باکونین و آنارشیست از بینالملل اول اخراج شدند. "تقلیلگرایی" ممنوع...
من به تاریخ سوسیالیستی مسلط نیستم ولی مطمئنی که بینالملل دوم بوده و نه اول؟