ام ربیع بر سکوی کنار تنور نشسته بود و گندم در هاون می کوبید. لحظه ای بعد، دست از کار کشید و رو به پنجره ی اتاقی کرد که ربیع و سلیمه با یکدیگر گفت و گو می کردند. او تنها ربیع را دید که پشت به پنجره ایستاده بود و سلیمه را ندید که در گوشه ی اتاق پای صندوقچه ای نشسته بود و لباس های ربیع را مرتب می کرد. بعد در صندوقچه را گذاشت. ربیع ایستاده بود و در حالی که ردا به تن می کرد، به سخنان سلیمه گوش می داد که می گفت: «هر وقت پدرم خشمگین می شد، من لباس رزم به تن می کردم و او از هیبت پسرانه ی من لذت می برد و خشمش فروکش می کرد. او که شمشیر زنی و اسب سواری به من می آموخت، همواره کینه ی شامیان را در دلم می کاشت. من از دختر بودن خود شرمنده و نفرت زده بودم و هر وقت دلم می گرفت به خانه ی عمه ام، که همسر هانی بن عروه است، می رفتم و به تلافی رفتار پدرم، از اهل شام و معاویه به نیکی یاد می کردم. هانی هم لبخندی می زد و مرا آرام می کرد. بعد از معاویه و خاندانش می گفت و از علی و پسرانس، از عمار یاسر و حجر بن عدی، از ابوذر و مالک اشتر ... و من دریافتم که خاندان امیه چگونه با نیرنگ و فریب بر مسلمانان مسلط شدند و هرگز به دین رسول خدا عمل نکردند.» ربیع آرام به او نزدیک شد و به کنایه سخن گفت:«از هانی نپرسیدی که چرا مسلمانان خون یکدیگر را می ریزند تا دین رسول خدا را یاری کرده باشند؟! در حالی که رسول خدا جز با مشرکان و کفار نمی جنگید؟!» سلیمه انتظار چنین سخنی را از ربیع داشت و پیدا بود پیش از این نیز با یکدیگر بسیار گفتگو کرده بودند. خونسرد سر بلند کرد و به ربیع نگریست و گفت: «پرسیدم!» اما ربیع انتظار این پاسخ را نداشت. پرسید: «خب چه گفت؟» «گفت بنی امیه از دین خدا بهره نمی گیرند، مگر آنچه آن ها را به دنیا نزدیک می کند. آن ها در عمل فرمان خدا را بر خود مشتبه می سازند تا عذری برای گناهان شان داشته باشند.»
پرداخت به موضوع کربلا و روایت داستانی به این ماجرا کتاب را خواندنی و جذاب کرده ایت
من این کتاب را در دست مادرم دیده بودم که میخوند و میگفت کتاب بسیار زیبایی است در مورد یاران و دشمنان امام حسین. مادرم در سن ۷۹ سالگی بر اثر کرونا فوت کرد و این کتاب را حدود یک سال قبل از فوتش میخوند، او عاشق کتاب و مطالعه و بیشتر از همه تفکر بود، همان روزها فرصت نشد کتاب را بگیرم و بخونم و شاید هم فکر میکردم کتاب مذهبی است و شاید خیلی برای من که رمان میخونم جذاب نباشه. بعد از فوت مادرم این کتاب را با اجازه بقیه خواهرا و برادرا برداشتم و به عنوان یادگاری درحالیکه امضای مادرم در صفحه اولش بود در کتابخانه نگه داشتم. وقفه ای افتاد بین خریدن کتاب برای من و در این فاصله شروع به خواندن این کتاب کردم. واقعا لذت بردم از خوندنش و برای من بسیار جذاب بود و در آخر کتاب اشکم دراومد و گریه کردم. منی که در گذشته که روضه میشنیدم و الان که از روضه متنفرم هیچ وقت گریه نکرده بودم. به نظرم هم به عنوان یک رمان جذاب و هم برای یافتن حقیقت ارزش خوندن داره. خدا رحمت کنه مادرم را که همیشه در پی حق و حقیقت بود. روحش شاد
خیلی گرونه این کتاب داستانهای پند آموز که اینقدر گرون نمیشن 🥲🥲🥲🥲🥲
دیگه هرچی که مشتری زیاد داره کم تولید میکنند وقیمت زیاد میزنند خوبیشتر تولید کنید تابه همه برسه همه استفاده کنند وفرهنگ وفکر مردم سالم بشه تا جامعه ترقی پیدا کنه نه اینکه کاسبی کنید به قیمت هدر دادن پول وسلامت جامعه بخاطر سودا گری سودا گران جامعه
از نکات جالب توجه کتاب "نامیرا" شخصیتِ "شریح قاضی" است. در گفتگویی که با "ابناشعث" دارد، جایی که هانی را بازداشت کردهاند (صفحه ۱۷۱) ابتدا به نظر میرسد قاضیِ کوفه شخصیت مستقل دارد و خلاف نظر امیر (عبیدالله) میخواهد عمل کند ولی در ادامه مشخص میشود که توطئهای را در ذهن پرورش میدهد و با رفتار شناسی "شریح قاضی" به این نتیجه میرسیم که همواره به گواه تاریخ در کنار مستبدان، قُضّاتِ فاسدی هستند که به کمک آنها افرادِ آزادیخواه را از بین میبرند و حکم به قتل آنها میدهند. حتی با اینکه همیشه در نماز هستند و سر از سجدههای طولانی بر نمیدارند! در کتاب، نقشِ زنان به خوبی نشان داده شده است و بر خلاف آنچه که امروزه همه فکر میکنند زنان ۱۴۰۰ سال قبل در پستوها بودند و هیچ نقشی نداشتند! ولی در این داستان ما نقش تاثیر گذار سلیمه و اموهب را به خوبی میبینیم حتی امربیع به عنوان یک مادر. از نکات خوب دیگری که میتوانم به آن اشاره کنم استفادهی بهجایِ نویسنده از روایات و احادیث است که در لابهلای داستان آورده شده، بدون اینکه به خواننده حس بد دست بدهد. اما به نظر من داستان و نوع نگارشش ایراداتی هم داشت! یکی از آنها نقل قولهای زیادی که در داستان آورده شده، به طور مثال: الف گفت: "..." ب گفت: "..." الف گفت: "..." ب گفت: "..." و ... که به نظرم این نوع نوشتن باعث میشود خواننده پیام گفتگوی بین دو شخصیت داستان را دریافت نکند و به خوبی نتواند تمرکز کند و لذت داستان از بین برود!وقتی گفتگو بین دو شخصیتِ مشخص هست به نظرم دیگر نیازی نیست در هر جمله نام گوینده آورده شود. یکی دیگر از ایراداتی که میتوان به کتاب گرفت استفاده از لغتهای محدود و ساده است شاید به نظر برخی این از نکات مثبت کتاب باشد ولی یک همچین کتابی با این محتوا به نظرم میتوانست دایره لغاتش بیشتر باشد و کلمات جدیدی را به خواننده یاد بدهد و خواننده فقط شاهد گفتگوهای سادهی روزمره نباشد. ولی باتمام صحبتهایی که شد کتاب "نامیرا" جزء کتابهای خوبی بود که در زمینهی مذهبی خواندم و به دوستان علاقهمند مطالعهی کتاب را توصیه میکنم.
یه کتاب داستانی جذاب. داستان یک پسری که تازه پدر خود را از دست داده است و وقتی شریک پدر از سفر تجاری برمیگردد با وجود فضای ناامن اطراف کوفه و راهزنان نزدیک است که اموال خود را از دست بدهد. در این راه میشنود که پدرش نمرده است و کشته شده است، عاشق میشود و دچار تردید میشود. تردید در اینکه حق با کیست؟ حسین یا یزید؟ داستان بزرگان کوفه که به صورت افراطی خواهان جنگ با یزید هستند و آخر در سپاه ابن زیاد میجنگند و کسانی که مخالف جنگ بودند اما آخر دل به کاروان حسین میبندند. بسیار جذاب و خواندنی
خیلی خوب بود. از اون کتاب هایی که دلت نمیخواد زمین بذاریش تا تمام بشه
یه کتاب با شروعی مبهم و پایانی دلچسب و جذاب
چه خبره آنقدر گرون میدید نسخه چاپیش 50 تومنه نسخه صوتیش هم 29 طاقچه میفروشه
سلام درسته این کتاب رو به علت ترویج کتابخوانی کتابفروشان خیلی باید ارزونتر بدن مثلا سال ۹۴ این کتاب رو از قیمت هجده هزار تومن میفروختن شیش هزار تومن نمیدونم چرا الان اینقدر گرونه من میخواستم خریداری کنم این کتاب رو پشیمون شدم