1. خانه
  2. /
  3. کتاب ایرانشاه

کتاب ایرانشاه

پیشنهاد ویژه
3.9 از 1 رأی

کتاب ایرانشاه

Iranshah
٪20
119000
95200
معرفی کتاب ایرانشاه

«ایرانشاه» به‌قلم «محمد‌اسماعیل‌ حاجی‌علیان» روایت مامور اداره اوقافی است که در یکی از ماموریت‌هایتش با وقف‌نامه‌‌ای قدیمی مواجه می‌شود. به مدد کنجکاوی او همراه با راوی داستان ‌از دروازه‌ی تاریخ عبور می‌‌کنیم.رفتن به دوران «امیراسماعیل ‌سامانی» یکی از شخصیت‌های مهم تاریخ ایران که در حفظ و پاسداشت زبان فارسی نقش موثری ایفا کرده است؛ اما متاسفانه کمتر نامی از او شنیده‌ایم. روایتی دلنشین با توصیفاتی گیرا، گاه آراسته به زبانی طنازانه. رفت و برگشت میان حال و گذشته. جهان حال، ضرباهنگ سریع زندگی امروزی را دارد و جهان گذشته با همه مختصاتش، به‌آرامی در چهار فصل روایت می‌شود.این داستان را به همه علاقه‌مندان به تاریخ سرزمین ایران و همچنین دوستداران داستان‌های تاریخی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره محمداسماعیل حاجی علیان
درباره محمداسماعیل حاجی علیان
 محمداسماعیل حاجی‌علیان (-۱۳۵۹) نویسنده معاصر ایرانی است. او در دانشگاه هنر سمنان، مرمت و صنایع دستی تدریس می‌کند و داستان کوتاه می‌نویسد. آثار حاجی‌علیان تا کنون در جشنواره‌های متعددی از جمله «داستان کوتاه رضوی» برگزیده شده‌اند.
قسمت هایی از کتاب ایرانشاه

سپاه امیر همیشه آماده نبرد بود؛ چرا که امیر معتقد بود که میدان دادن و اجازه دادن به دشمن، عین چشیدن طعم گس شکست است. به سپاهیان می گفت:« آلوی رسیده خریدار دارد و آلوی گس، در بر صاحب دکان می ماند و همیشه خدا، مایه آزردگی خاطر است که هر دفعت نظرت به رنگشان بنشیند، اندوه بر دلت جاری شود» چند تن از جوانان شوخ و شنگ دستار و کلاه خویش از سر به در کرده، به آسمان فراز کردند. پیران و میان سالان نیز به به تبع جوانان، همین کردند. سقف بخارا را کلاه‌های نمدی و دستارهای رنگارنگ گرفت، چونان کودکی شوخ در میان بازار پارچه فروشان. دستانت را مراقب باش فرزندم که گر چشم پاکیزه باشد و خدای نکرده دست آلوده شود، پینه دستان را یاری صاف کردن دل نیست و خدای نکرده آنی می شود که نبایست! خدا به همراهت! کودکی که در نیابد به عقل و فراست و جان و تن خویش می تواند زندگانی بگذراند، نه در سایه پدر خویش، هیچ بزرگی در پیشانی نوشت اش نمی گنجد! راستش را بخواهید، این روزها توی اداره کار بیشتری به من می‌دهند و وقتم را زیاد می‌گیرند؛ بیخودی فقط برای اینکه حسودی‌شان شده کتابی به اسم من چاپ شده و آنان با همه اهنّ و تلپ یک نامه اداری هم بلد نیستند بنویسند و همش به من می گویند:«آقای نویسنده تا دو دقیقه دیگه می‌خوام واسه اداره فلان، موضوع فلان. آهان یادت نره که حتما به مناسبت روز هم اشاره کنی» اینکه نشد زندگی! فامیل هم وقتی جایی دور هم جمع می‌شویم، به طعنه می‌گویند:« نگفته بودی؟! الان تو بازار مظنّه نوشتن یه رمان چقده؟» دوباره سوئیچ را بستم و باز کردم. زن توی داشبور باز هم گفت:« درب خودرو باز است» گفتم:«درب غلطه، در درسته!» خنده‌ام گرفت. به خودم گفتم:« توام وقت گیرآوردیا!؟»

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب ایرانشاه" ثبت می‌کند