برای یک ایرانی ۵۰ ساله یا مسنتر، خواندن صبح جوانی ما پیش از هر چیز یادآور ایام کودکی و نوجوانی خودش یا دوست و آشنایی دیگر است که خاطراتش را با آن مرور کند. در ابتدای کار، بعضی کلمات ناآشنا مینماید و صرف افعال عجیب و غریب بهنظر میرسد. البته اگر همزبانی از اهالی فرارود آن را برایت میخواند، شاید جز کلماتی اندک چیزی نمیفهمیدی، اما اکنون که خود آن را میخوانی، درنتیجهٔ جاذبههای زبانیاش، لهجهات بهسرعت به لهجهٔ افغانی یا تاجیکی متمایل میشود. این رمان علاوه بر جذابیت داستانی و برانگیختن حس خویشاوندی در سرگذشتی مصیبتبار و غمانگیز، تو را با نامها، افعال، اصطلاحات، ترکیبات و مفاهیمی روبهرو میکند که در عین غربت، آشنا و مفهوماند.
هر چه در خواندن صبح جوانی ما پیش میروی، احساس میکنی یکی از دوستان دوران بچهگیات (اگر پدری یا مادری) یا یکی از دوستان قدیمی پدر یا مادرت (اگر جوانی) قصهٔ یک زندگی واقعی را بازمیگوید که روایتهای دیگری از آن را قبلا شنیده یا خواندهای.