کتاب در رویای بابل همانطور که از اسمش پیداست، شباهت بسیاری به «در رویای بابل» نوشتهٔ «ریچارد براتیگان» دارد؛ زندگی در یک دنیای خیالی بهموازات زندگی در واقعیت. همهٔ ما آدمهای خیالپردازی هستیم. بعضی این را قبول کردهایم و بعضی قبول نکردهایم. ظاهرا دنیا قرار است در آیندهای نزدیک، آدمها را از نظر خیالپردازیهایشان دستهبندی کند. دنیای آینده، دنیای آدمهای خیالپرداز است. این داستان که پیرامون سبک زندگی نوشته شده است، عیار خیالپردازی شما را مشخص میکند.
«یک روز هوس کردم توی اتاق مروارید استخر قورباغهٔ کاغذی درست بکنم. مثل استخر توپ که پر از توپ است، اتاق را پر از قورباغهٔ کاغذی بکنم و توی قورباغههای کاغذی شیرجه بزنم و شنا بکنم. شروع کردم به ساختن قورباغهها و قبلازآنکه بتوانم حتّی صدتا قورباغهٔ کاغذی درست بکنم، مروارید از مدرسه رسید و عصبانی شد که چرا اتاقش را شبیه به یک برکهٔ پر از قورباغه کردهام؟ ازنظر مروارید، خانه بیشتر از هرچیزی به محوطهٔ جریمه بازی فوتبال شبیه است و مامان به داور بازی فوتبال و بابا هم کمکداور. همیشه خیلی خوب بلد است جوری داد و هوار راه بیندازد که داور و کمکداور به نفع او پنالتی بگیرند. آن روز هم داد و هوار کرد، پا کوبید، گریه کرد، موقع گریهکردن مفش را خورد، گله کرد که اتاقش را شبیه آشغالدانی کردهام و او از اوّل هم گفته بوده که هماتاقی نمیخواهد. مامان و بابا گفتند حق با مروارید است و من آنهمه قورباغهٔ کاغذی میخواهم چهکار؟ و من مجبور شدم جز یکی از قورباغههایی که ساخته بودم، باقی قورباغهها را بیندازم دور. وقتی مروارید فهمید کاغذها را از یکی از دفترهای او کندهام و صفحههای قرینهٔ کاغذ پیش از نیمهٔ دفتر همه لق شدهاند، کولیبازیاش را شورتر کرد و مامان و بابا برایاینکه صدای مروارید را ببرند، به او گفتند تا زمانیکه یک خانهٔ بزرگتر بگیریم، من را از اتاق او میبرند و من و قورباغهام مثل یک جایزهبگیر بینکهکشانی تنها و بیبییودا، شبها را توی هال، زیر میزناهارخوری خوابیدیم. زیر میزناهارخوری شبیه یک اتاق کوچک سقفدار است که دورتادور بهجای دیوار، رو به حیاط است. یکجورهایی تا مدتها زیر میزناهارخوری، اتاق من بود؛ حتّی بعد از یک هفته وقتی دوباره من و قورباغهام به اتاق مروارید برگشتیم، هنوز هم زیر میزناهارخوری را اتاق خودم میدانستم. به اتاق مروارید برگشته بودیم که بهنظرم آمد قورباغهام بزرگتر شده است. قورباغه را از روی خطهای تا باز کردم. من اشتباه نمیکردم، بزرگتر شده بود. کاغذ دفتر بهاندازهٔ یک برگهٔ امتحانی بزرگ شده بود.»