از: آدری گریفین، به: سو لین سیگال؛ کاملا درست شنیده ای. می خواستم درباره ی بوته های تمشک برنادت که دارن از تپه شون میان پایین و از زیر حصار رد می شن و باغچه منو خراب می کنن، باهاش حرف بزنم. من واسه از بین بردن تمشک ها متخصص استخدام کرده بودم که گفت تمشک های برنادت دارن پی ساختمون خونه ام رو خراب می کنن. خب طبیعیه که می خواستم خیلی دوستانه درباره اش با برنادت حرف بزنم. به خاطر همین هم وقتی برنادت جلوی مدرسه توی ماشینش نشسته بود و منتظر بود نوبتش بشه، رفتم دم ماشینش. مئا کولپا! ولی آخه چه راه دیگه ای واسه حرف زدن با اون زن وجود داره؟
درست مثل فرانکلین دلانو روزولت می مونه، فقط وقتی با ماشینش رد می شه اونم از کمر به بالا قابل دیدنه. اصلا فکر نکنم تا حالا حتی یه بار هم از ماشینش پیاده شده باشه که «بی» رو تا دم مدرسه ببره. من سعی کردم باهاش حرف بزنم، اما شیشه های ماشینش بالا بودن و وانمود می کرد منو نمی بینه. با اون شال حریر که دور گردنش می ندازه و عینک آفتابی گنده اش یه جوری رفتار می کنه انگار همسر رئیس جمهور فرانسس. به شیشه ی جلوی ماشینش ضربه زدم و یهویی راه افتاد و رفت. از روی پام رد شد! رفتم اورژانس و یه دکتر نفهم گیرم افتاد که اصرار می کرد هیچیم نیست.